![بی برادر](https://manvaketab.com/public/files/books/2022/12/62I4PV9UHR/icon/thumb_9786227177947928227.jpg)
بی برادر
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/size.png)
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/pages.png)
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/printer.png)
روایتهایی از زبان دوستان و همرزمان شهید مدافعحرم؛ جواد محمدی
کتاب بیبرادر، نوشتۀ بهزاد دانشگر، روایتهایی دربارۀ شهید مدافع حرم، جواد محمدی است. او جوان دهههفتادیِ پُرجوشوخروشی بود که از دورۀ نوجوانیاش هرجا حضور داشت تاثیرگذار بود. از جوانهای لات یا داشمشتی که جواد دستشان را گرفته و از بیراهه بیرونشان کشیده تا بچههای هیئت و مسجد و بسیج. از شلوغیهای سیاسی کف خیابان تا مجتمع هستهای نطنز و معاونت اطلاعات سپاه پاسداران و این آخری هم سپاه قدس. جواد محمدی با آن روح بیقراری که داشت، به همهجا سرکشیده و هرجا که بوده ردّپایی از خودش بهجا گذاشته که هنوز فراموش نمیشود.
گزیدۀ متن کتاب بیبرادر
همه داشتند نگاهم میکردند. گفتم: «ابراهیم کو؟» گفتند: «توی اتاق بغل است». ابراهیم آمد بیرون. گفتم: «ابراهیم، چه خبر است؟» گفت: «جواد...» گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاکهای عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا میفهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا کمرش دیگر راست نشد. گفت: «الان کمرم شکست. بیبرادر شدم.» افتادم کنار کمد. هیچ روضهای روضۀ بیبرادری نمیشود. نمیدانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمیدانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش میگفت: «خاک توی سرت، مجید! آبروی من را داری میبری، داداش!» میگفت: «آدم باش، مجید!»
برای تهیه کتاب «بیبرادر» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
عالی بسیار پر محتوا و درس آموز عاشق این شهید شدم
عالی بسیار پر محتوا و درس آموز عاشق این شهید شدم
دلاوران عالی قاپو
آفتاب در محراب
تولد در لس آنجلس
آفتاب دانش
ادواردو
تندتر از عقربه ها حرکت کن
نفس
تولد یک انقلاب
دخترها بابایی اند
فکرشم نکن
جام زهر
ونظم امرکم
دشمن شدید/دفتر اول
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
روایت سوم
سربلند
کاش برگردی
آقای بادیگارد
گرای باقر
شهید حمید سیاهکالی مرادی
دست های مهربان
جاسوس استورم
بچه سرگذر
تو برادر من نیستی
اسم رمز
ایران در هجوم دمینتورها
انقلاب اسلامی ایران
از دوبنده تا سربند
بی برادر
تو برادر من نیستی
طاهر خان طومان
تو شهید نمی شوی
دیده بان 25
سربلند
پسرک فلافل فروش
تنها در باغ زیتون
حاجت روا
تعزیه دریا
برای زین أب
بر بلندای حلب
دم عشق، دمشق
به شرط عاشقی
لبخند ابراهیم
من محافظ حاج قاسمم
دیدم که جانم میرود
جوانمرد 1
شهید عزیز
بیست و هفت روز و یک لبخند