خورشیدکه غرق نمی شود
رقعی
۱۸۴
1403
۹۷۸۶۲۲۷۱۷۷۴۵۹
روایتی داستانی از زندگی شهید محمد شمس
کتاب خورشید که غرق نمیشود، نوشتۀ فائضه غفار حدادی، دربارۀ زندگی شهید محمد شمس است. این کتاب داستان زندگی یکی از آدمهای عجیب روزگار ماست. کسی که بلد بوده است قاعدۀ معمول زمان را بههم بریزد و در هجدهسالگی بیشتر از عرفای بزرگ خانقاهها و مجتهدان کهنسال حوزههای علمیه از زندگی درک و شهود داشته باشد. آنقدر که وصیتنامه و یادداشتهای روزانهاش هر مدعی فهم و کمالات و ایمانی را به فکر بیندازد که مگر این آدم چند سالش بوده است؟ بدون تأمل روی رفتارها و نوشتههای این شهید هجدهسالۀ تبریزی، با آن پایان باشکوه زندگیاش، که اگر در غرب اتفاق افتاده بود تا حالا برایش فیلمها ساخته و رمانها نوشته بودند، جلوۀ واقعیاش را نشان نخواهد داد. این کتاب زندگی و خاطرات شهید محمد شمس، نوجوان 18سالهای است که در گردان خطشکن غواص، جان خود را فدا میکند تا عملیات لو نرود و جان بقیۀ رزمندگان در امان بماند.
گزیدۀ متن کتاب خورشید که غرق نمیشود
یک نفر شناکنان بهطرفشان میآمد. باورش نمیشد؛ ولی خودِ صمد بود. صمد با دیدن شرایط محمد بهسرعت جلو آمد و جای یونس را گرفت. «صمد تو رو خدا سرمو بکن زیر آب. این صدای لعنتی رو قطع کن.» صدای محمد آرام و بریدهبریده بود. «لوس نکن خودتو! الان با یه چیزی گلوتو میبندم.» اما خودش هم میدانست که کاری از دستش برنمیآید. اشکهایش بهپهنای صورتش آمد. یکی از عراقیها بیرون آمد و گلولۀ منوری شلیک کرد. تا چند ثانیه دیگر سطح آب مثل روز روشن میشد. دستش را به لبۀ خورشیدی تکیه داد و با دست دیگرش محمد را در آغوش گرفت. کتفش را گذاشت روی حنجره. صبر کرد منور نزدیک و نزدیکتر شود. دهان محمد درست کنار گوشش بود...
برای تهیه خورشید که غرق نمیشود و سایر آثار نویسنده، کلیک نمایید.