دختر شینا
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۱۴۵,۰۰۰ تومان
رقعی
۲۶۴
۱۱۵
1402
۹۷۸۶۰۰۱۷۵۲۶۲۹

خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان
« کتاب دختر شینا» عاشقانه‌ای از دوران جنگ است که نویسنده آن را از «خاطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر» گردآوری و به صورت رمان به نگارش درآورده است. «سردار شهید ستار ابراهیمی» یکی از شهیدان والا مقام استان همدان بود که در عملیات والفجر ۸ به درجه‌ی رفیع شهادت رسید. «دختر شینا» نیز از مجاهدت و ایستادگی زنان، پا‌به‌پای مردان سخن می‌گوید اما این روندی نیست که از ابتدای داستان با آن مواجه هستیم. بانوی قصه که هنگام ازدواج تنها چهارده سال سن داشت آرام آرام به این صلابت دست پیدا می‌کند. او در ابتدا برخلاف بسیاری از همسران ایثارگر که شوهران خود را از لحاظ روانی برای جهاد و دفاع از انقلاب آماده می‌کردند، اما او از اول مجاهد نبود، از اول از آن زن‌های قوی و با اراده نبود که شوهرش را آماده کند و بفرستد تا انقلاب کند و بجنگد اصلا مخالف انقلابی شدن شوهرش بود، ضعیف بود و ناز پرورده و جذابیت این داستان در سیر قوی شدن این دختر بود، اینکه با دلگرمی‌ای که به همسرش داد او را برای جهاد ودفاع از انقلاب آماده کرد. بهترین چیزی که از کتاب دختر شینا می‌توان آموخت این است که شرایط هرچند سخت باشد باید ایستاد، عشق ورزید، زندگی کرد، با مشکلات روبه‌رو شد باید چه زن  و چه مرد وظایفمان را در قبال خود و خانواده و کشور و باورها به درستی انجام دهیم، پشت مردمان باید باشیم تا پشت دینمان، تا دشمنان را بیرون برانند، و دلشان به عشق ما و وجود ما گرم باشد و ما زن بودن را با تمام زیباییش نشان دهیم.
گزیده‌ای از کتاب دخترشینا
داشتم از پله‌های بلند و بسیاری که از ایوان آغاز می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام خارج می‌‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن‌ برادرم، خدیجه،‌ داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه‌ زن ‌برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده.

برای تهیه کتاب «دختر شینا» و کتاب های دیگر نویسنده، کلیک کنید.

کتب دیگر بهناز ضرابی زاده
کتب دیگر انتشارات سوره مهر
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید