فقط غلام حسین باش
رقعی
۲۹۶
1402
۹۷۸۶۰۰۳۳۱۰۰۴۹
خاطرات حسین رفیعی؛ جانباز سرافراز دفاع مقدس
کتاب فقط غلام حسین باش، نوشتۀ حمید حسام، خاطرات حسین رفیعی، جانباز سرافراز دفاع مقدس است. او کسی است که سالهای سال اهالی روستای حصارخان همدان او را به «حسینِ غلام»، جوان شر و نااهل روستا میشناختند که شب و روزش با دعوا و کفتربازی میگذشت؛ اما حضور او در جبهه و آشناییاش با شهید علی چیتسازیان، «حسینِ غلام» را تبدیل به «غلامِ حسین» کرد. رزمندۀ شجاعی که پای ثابت نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه انصارالحسین(ع) همدان شد. سردار شهید حسین همدانی در زمان حیاتش درمورد این کتاب فرموده است:«کتابی قابلتوجه است، چون هم راوی و هم نویسنده آن هر دو در صحنۀ جنگ حضور داشتهاند و آقای حمید حسام نویسندۀ کتاب نیز بهخوبی توانسته است فضای آن زمان را بیان کند.»
گزیدۀ متن کتاب فقط غلام حسین باش
اسمش علی چیتسازیان بود. گاهی زیرچشمی نگاهی با مکث به من میانداخت. با چشمان آبیاش با من حرف میزد. شاید افکارم را فهمیده بود و من نمیدانستم این بچۀ بیقرار، قرار از کف من خواهد ربود و نمیدانستم او همان کسی است که خداوند سر راهم گذاشته تا امام حسین(ع) را نشانم بدهد. و چه میدانستم که او مراد خواهد شد و من مرید. مریدی که حاضر است برای مرادش جان بدهد. انگار این آدم، علم باطنخوانی داشت. از میان آنهمه نیروی آموزشی، یکراست سراغ من آمد و پرسید: «اسم شما چیه، اخوی؟» سینه سپر کردم و گفتم: «حسین غلام.» با تعجب پرسید: «یعنی غلام فامیلی شماست؟» باز با همان غرور بازمانده از روزگار جاهلیت گفتم: «نه، فامیلی من رفیعی است؛ اما همۀ بچههای شهر، خاصه منطقۀ حصارخان به اسم حسین غلام میشناسندم.»
برای تهیه کتاب فقط غلام حسین باش و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
با خوندن این کتاب برای شهید چیت سازان گریه کردم. اونقدر حسرت این شهدا بدلمه.. کتاب بسیار زیبایی بود. توصیه میکنم حتما بخونید. از نویسنده و راوی بسیار سپاسگزارم بابت این کتاب خوب.
بهشت تخریب
دلیل
خداحافظ سالار
آب هرگز نمی میرد
غواص ها بوی نعنا میدهند
هفتاد و دومین غواص
تازیانه های سلوک
دهلیزانتظار
جام زهر
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
شهیدکاظم عاملو
آقای بادیگارد
جریان شناسی سیاسی ایران پس ازانقلاب اسلامی
فقط غلام حسین باش
مربع های قرمز
ملاصالح
پیغام ماهی ها
غواص ها بوی نعنا میدهند
هفتاد و دومین غواص
حکایت زمستان
سیزده ساله ها
عقیق
با اجازه بزرگتر ها بله