
خانم کارکوب

رقعی

۲۴۰

۱۴۰۲

۹۷۸۶۰۰۸۸۵۷۲۹۷
معرفی کتاب
کتاب خانم کارکوب، نوشتۀ رضیه غبیشی، روایت زندگی مادر شهیدان کارکوبزاده است. خانم «زهرا کارکوب»، همسر رزمندۀ پاسدار، خداداد کارکوب، و مادر سه شهید و دو جانباز است که با قلمی روان، خواننده را با حوادث و سختیهای زندگی و صبر و فداکاری یک مادر شهید همراه میکند. رضیه غبیشی از نویسندگان حوزۀ دفاع مقدس و از جانبازان و همسر شهید است. این کتاب در پنج فصل به زندگی خانم زهرا کارکو میپردازد. ازجمله آثار فاخر او میتوان به ملاصالح اشاره کرد.
گزیدۀ کتاب
تسبیح میان انگشتانم میچرخید و لبهایم میجنبید. صدای تلفن بلند شد. رؤیا گوشی را برداشت. نگاهی به من کرد و گفت: «یه آقایی میگه برای تکمیل فرم یارانههاتون شب میآیم منزلتون.» با بیحالی گفتم: «بهش بگو بیاد.» شب از راه رسیده بود که زنگ در خانه بهصدا درآمد. رؤیا دکمۀ آیفون را زد و بهطرف در ورودی رفت. صدای خانم همسایه را شنیدم که با رؤیا احوالپرسی میکرد. سرم را بهطرف در چرخاندم. خانم همسایه داخل آمد. با هیجان حرف میزد و ناگهان
صدای همهمه در حیاط شنیدم. بلند شدم. حیاط پر از عکاس و فیلمبردار و محافظ شده بود. رؤیا ذوقزده و خوشحال جیغی کشید. به هولوولا افتاده بود. داخل آمد: «مامانی، آقا اومده. پاشو، آقا! آقا اومده.» بهسمت حیاط اشاره میکرد. نمیدانستم خودم را آماده کنم یا اطرافم را جمعوجور کنم. آقا داخل حیاط آمده بود. چادر بهسر کشیدم و در بالای پلۀ ورودی خانه ایستادم. از هیجان تمام تنم بهرعشه افتاده بود. با صدایی که گریه و خنده قاطی بود، رو به آقا کردم: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.»
خیلی جذاب و خوش خوان و مفید. خدا ما را در برابر این شهدا و مادران بزرگوارشان در آن دنیا، شرمنده نکند.
گنجینه رنج
ملاصالح
جام زهر
دیدم که جانم میرود
کاش برگردی
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
من به مردم شلیک نمی کنم
خواهردباغ
تنها در محراب.شهید مدرس
حماسه هویزه
خانم کارکوب
دیدم که جانم میرود
عزیزخانوم
در انتظار پدر
جوانمرد 1
بادیه فروش.شهید رجایی
شکار مرغابی ها
آخررفاقت
جوانمرد 2
نور علی