من محافظ حاج قاسمم
رقعی
۹۶
1400
۹۷۸۶۲۲۲۸۵۰۵۵۵
خاطرات شفاهی پاسدار شهید وحید زمانینیا، از محافظان همراه شهید حاجقاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد
کتاب من محافظ حاجقاسمام، نوشتۀ هاجر پورواجد، خاطرات شفاهی پاسدار شهید، وحید زمانینیا، از محافظان همراه شهید حاجقاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد است. شهید وحید زمانینیا در سال۱۳۷۱ در استان تهران در خانوادهای انقلابی دیده به جهان گشود. زندگی در محلۀ شهرری و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) از همان کودکی وحید را شیفتۀ اهلبیت(ع) نمود. وحید عاشق دستگاه پربرکت سیدالشهدا(ع) بود؛ بهطوریکه تمام اوقات غیر کاریاش را در هیئتهای مختلف شهر تهران میگذراند. از زمانی که لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد، مدافع حرم حضرت زینب(س) شد و بارها و بارها به سوریه رفت تا شاید مزد گریهها و جهادش را از بیبی زینب(س) بگیرد؛ ولی خدا برای او سرنوشتی دیگری را رقم زد. او بااینکه سنش کم بود، ولی خیلی زود محافظ سردار رشید اسلام، حاجقاسم سلیمانی شد. بااینکه تازهداماد بود و همسرش انتظار رفتن به خانۀ بخت را میکشید، ترجیح داد بهجای رخت دامادی، در کنار حاجقاسم راه آسمان را انتخاب کند. سرانجام وحید زمانینیا در کنار سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد توسط پهپادهای تروریستهای آمریکایی دعوت حق را لبیک گفت و با پیکری تکهتکه به استقبال اربابش امام حسین(ع) شتافت. این کتاب جلد اول از مجموعه کتابهای «محافظان آسمانی» است که برای سه تن از محافظان همراه با شهید حاجقاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد به نگارش درآمده است و در قالب داستانکوتاه به خاطرات شفاهی شهید از خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان پرداخته است.
گزیدۀ متن کتاب من محافظ حاج قاسمم
سال 13۹۴، در جریان آزادسازی حلب، عازم مناطق عملیاتی شد. داعش و عوامل تکفیری از گازهای شیمیایی استفاده کرده بودند و عدهای از مدافعان حرم بهعلت اسقرار طولانی، دچار عارضۀ شیمیایی شده بودند. شنیدم که دو-سه ماه غریبانه بهسر بردهاند. میگفتند اوضاع نیروها اسفناک بوده و لحظات سختی را سپری کردهاند. بهدلیل شرایط ویژۀ منطقه، قادر به تهیۀ غذا و آب نبودند و دسترسی به امکانات بهداشتی نداشتهاند. بهلطف خدا، بعد از مدتی از این وضعیت نجات پیدا میکنند. خیلی از رزمندگان شیمیایی شده بودند. یک روز ابلاغیه آمد «آنهایی که در آزادسازی حلب و حومه بودهاند، بروند تست بدهند تا از سلامت یا درصد شیمیایی ریه آگاهی پیدا کنند و اگر لازم به درمان است، درمان را آغاز نمایند.» به وحید گفتم که جریان این است. گرفت به شوخی و خنده که «سمت ما خبری نبود!»
برای تهیه کتاب من محافظ حاج قاسمم و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
خیلی من از خواندن این کتاب لذت بردم انشاالله زندگی ما هم مثل این شهدا رنگ و بوی شهادت رو بگیره. و همیشه زندگیمان برای اهل بیت باشه. و برای اهل بیت و کشور عزیزمان مفید باشیم.
جام زهر
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
حاج ابوالفضل
مردابدی
ام علاء
من محافظ حاج قاسمم
بیست سال وسه روز
لبخند ابراهیم
طاهرخان طومان
توشهیدنمی شوی
آرام جان
حاجت روا
برای زین أب
تعزیه دریا
بر بلندای حلب