ماه کامل
روایت زندگی سردار شهید، مرتضی حسینپور (حسین قمی)؛ نابغۀ «حیدریون» و همرزم حاجقاسم سلیمانی
کتاب ماه کامل، نوشتۀ شهلا پناهی، روایت زندگی سردار شهید مرتضی حسینپور (حسین قمی) است، نابغه «حیدریون» و همرزم حاجقاسم سلیمانی. شناخت زندگی شهدای مدافع حرم میتواند راهنما و چراغ راه جوانان انقلابی امروز باشد، این کتاب به نسل جدید کمک میکند تا با زندگی و آیین رفتار این مردان خدا آشنا شوند و بتوانند آن را چراغ راه خود قرار دهند. شهید مرتضی حسینپور متولد آبانماه۱۳۶۴ در گیلان است. سالهای کودکی و نوجوانی خود را بههمراه خانواده در جوار کریمۀ اهلبیت سپری کرد و همین امر باعث ارادت خاص شهید حسینپور به ساحت مقدس حضرت معصومه شد. شهید حسین قمی دانشآموختۀ دانشگاه امامحسین است که پس از طی دورۀ افسری وارد عرصۀ جذب، آموزش و سازماندهی نیروهای نهضتی جبهۀ مقاومت اسلامی شد. وی در طی دوران خدمتش در سپاه قدس، انقلاب اسلامی نام جهادی «حسین قمی» را برای خود انتخاب کرد. اخلاص، ایمان، هوش و نبوغ ایشان باعث شد که از همان ابتدای امر، بنابر تشخیص فرماندهان مجموعه، مسئولیت کار در محورهای شمالغرب و جنوب کشور را بر عهده بگیرد و این شروعی بود برای یازده سال کار مداوم با نیروهای نهضتی جبهۀ مقاومت که بعدها در عراق، سوریه و... نمود پیدا کرد. شهید حسین قمی در طی دوران جنگ و رویارویی مردم سوریه و عراق، با گروههای تکفیری و داعش بههمراه سایر همرزمانش با فرماندهی سپهبد شهید، حاجقاسم سلیمانی عزیز در بالغ بر صد عملیات با عناوین مسئول محور، مسئول اطلاعات، فرمانده اطلاعات و فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون حضور موفق داشت که عموم فرماندهان ارشد جبهۀ مقاومت اسلامی، اعم از ایرانی، سوری، لبنانی، عراقی و روس به نبوغ نظامی و مدیریت چشمگیر نیروهایش در زمان بحران اذعان دارند. این شهید عزیز در 16مرداد۱۳۹۶ در منطقۀ عملیاتی تنف در مرز مشترک سوریه و عراق در کسوت فرماندهی عملیات قرارگاه حیدریون حین پاسخ به حملۀ سنگین داعش به مقرهای تحت فرماندهیاش پس از ساعتها مقاومت ضمن پس زدن دشمن، حفظ موقعیت مقر و نجات جان بیش از صد نفر از نیروهای تحت امرش، به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. شهید مرتضی حسینپور از فرماندهان جوان و نخبۀ سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی عزیز بود که بهروایت یکی از نزدیکان ایشان وقتی خبر شهادتش را به سردار سلیمانی داده بودند، ایشان با تأسف فراوان گفته بود: «حسین سرمایۀ سپاه بود و ایکاش من بهجای حسین شهید میشدم.» سپهبد شهید، حاجقاسم سلیمانی برای ادای احترام به مقام شهید و تکریم خانوادۀ عزیزش در مراسم چهلم شهید مرتضی حسینپور (حسین قمی) شرکت کرد و در جمع خانوادۀ شهید گفت: «رسالت حسین قمی تا امروز گمنامی بود و رسالت ما از امروز معرفی حسین قمی به جامعه است.» سپهبد شهید، حاجقاسم سلیمانی عزیز در ادامۀ این دیدار در سخنرانی مراسم چهلم شهید که مهمانان زیادی از داخل و فرماندهان جبهۀ مقاومت در آن حضور داشتند، ضمن اشاره به شاخصههای منحصربهفرد شهید حسین قمی، گفتند: «یکی از ویژگیهای این شهید آن بود که در بحران و سختی که شخصیت افراد بیشتر نمایان میشود، قوی بود. انسان یک ظرفیتی دارد. در یک جایی دیگر نمیکشد. اما شهید قمی هر چه بحران سختتر میشد، شجاعت، قدرت آتش و اداره بحرانش بیشتر میشد. هجمه و فشار دشمن هیچ اثری بر او نداشت.» سپهبد شهید، حاجقاسم سلیمانی عزیز در ادامۀ همین سخنرانی اعلام کردند که کمتر از سه ماه دیگر، پایان سیطرۀ داعش بر عراق و سوریه محقق خواهد شد و این وعدۀ صادقی بود که طی سلسلهعملیاتهایی در مرز مشترک سوریه و عراق و در منطقۀ عملیاتی ابوکمال محقق شد. در این کتاب، علاوه بر آشنایی با سیرۀ رفتاری و شخصیت شهید مرتضی حسینپور (حسین قمی) میتوانید در مناطق مختلف عملیاتی سوریه و عراق حرکت کنید. طعم تلخ محاصرۀ حرم حضرت زینب در دمشق (سوریه) و حرمین امامین عسگریین در سامرا (عراق) را حس کنید و روزهای سخت درگیری با دشمن تکفیری و داعش در مناطق مختلف این دو کشور را مرور کنید و با ضرب قدمهای استوار مدافعان حرم، شیرینی پیروزی در عملیاتهای مختلف در خاک عراق و سوریه را بچشید. در ادبیات حماسی، هرجا سخن از ایمان، اخلاص، ادب و شجاعت است، نام حضرت عباس بهعنوان ماه بنیهاشم به میان میآید.
گزیدۀ متن کتاب ماه کامل
بساط سفرۀ ناهار که جمع شد، دخترها بهبهانۀ جمع کردن و شستن ظرفها به آشپزخانه رفتند. صدای پچپچ و خنده که بلند شد، به نرگس گفتم: «باهم بریم برای باباجون اینا چایی بیاریم.» آقامصطفی و حاجآقا در پذیرایی داشتند باهم گپ میزدند. سینی چای را که زمین گذاشتم، دست نرگس را گرفتم و رفتیم یک گوشه نشستیم تا کمی بازی کنیم. همیشه وقتی بعد از مدتی برای مرخصی میآمدند، حتماً چند روزی را پیش ما بودند و این بهترین فرصت بود تا من یک دل سیر با بچهها بازی کنم. حسابی محو شیرینزبانی و خندههای نرگس بودم که تلفن آقامصطفی زنگ خورد. آقامصطفی بعد از سلام و احوالپرسی یکدفعه از جا بلند شد و برای جواب دادن به تلفن، بهسمت ایوان رفت. ناخودآ گاه حواسم جمع چند قدمی شد که آقامصطفی با تلفن حرف زد و بیرون رفت. دلشورۀ بدی به دلم افتاد. انگار بادام تلخی در دهانم طعم باز کرده بود. بهسمت آشپزخانه سرک کشیدم و به محدثه گفتم: «مادر، بیرون هوا خیلی گرمه. بیا برو به آقامصطفی بگو بیاد داخل صحبت کنه.» محدثه دستمالی را که برای خشک کردن ظرفها دستش بود، روی لبۀ کابینتها گذاشت و بیرون رفت. از سایۀ پرده مشخص بود که کمی با آقامصطفی صحبت کرد و برگشت داخل و در را پشتسرش بست. سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم. انگار رنگ روی صورتش نبود. نمیدانم چرا اینقدر یکدفعه حساس شدم. از محدثه پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟ چیزی شده؟ پس چرا یهو اینقدر رنگوروت پرید؟ «محدثه کمی منمن کرد و گفت: «دوستای آقامصطفی هستن. زنگ زدن برای دورۀ آموزشی که قراره بریم مشهد، دارن کارهاشون رو باهم هماهنگ میکنن.» مطمئن بودم تمام حرفی که محدثه باید به من میزد، همین حرفها نبود؛ برای همین دوباره گرمای هوا را بهانه کردم و گفتم: «اینکه خیلی خوبه. نگران بچه هم نباش؛ من مراقبش هستم. همراه همسرت برو. بعد هم به آقامصطفی بگو بیاد داخل صحبت کنه. هوا گرمه، بندهخدا اذیت میشه. بیاد بره تو اتاق.» ته دلم مثل سیروسرکه میجوشید. نرگس پیش رویم نشست و گفت: «مامانجون، موهامو شونه میکنی؟»برس در دستم بود، اما حواسم پرت قدم زدنهای آقامصطفی در ایوان بود. انگار کسی ته دلم را چنگ انداخته بود. لبم را گزیدم. از شب قبل حال دلم خوب نبود. تا صبح پلک روی هم نگذاشته بودم. دمدمهای صبح قلبم تیر کشید و درد امانم را بریده بود. چشمم به عقربههای ساعت افتاد. انگار سر روی شانههای هم گذاشته بودند و زمان خیال پیش رفتن نداشت. خوابیده بودند. اصلاً محدثه روی زمین نشست. دست روی زمین کشید و گفت: «ببین این بچه چقدر خرده نون زمین میریزه.» آقامصطفی حاجآقا را صدا کرد که برود پیشش.
برای تهیه کتاب ماه کامل و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
به نام خدامهربان درباره شهیدقمی زیادشنیده بودم وارادت زیادی بهشون دارم باخوندن این کتاب ازشون خیلی یادگرفتم ومطمینم که ایشون نقششون رو به عنوان سرباز امام زمانمون به خوبی انجام دادن ان شاءالله خدا بهترین جایگاهو نصیبشون کنه و ان شاءالله شهید شفیع ماباشن.
رفیق مثل رسول
جام زهر
دیدم که جانم میرود
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
شهیدکاظم عاملو
آقای بادیگارد
برای بارآخربخند
شهیدنوید
رفیق مثل رسول
خداحافظ دنیا
عباس برادرم
آرام جان
بر بلندای حلب
قرار بی قرار
تاثیر نگاه شهید
ماجرای عجیب یک جشن تولد
نجمه پلاره