پانصدصندلی خالی
رقعی
۸۸
۱۴۰۳
۹۷۸۶۲۲۶۶۰۹۸۷۶
یادداشتهای زن سوری در سه سال محاصرۀ کامل الفوعه
محاصرۀ سنگین و کامل تروریستهای تکفیری در دو روستای شیعهنشین «کفریا» و «الفوعه» که ساکنانش مردم عادی و زنان و کودکان بیدفاع بودند. ثبت خاطراتی بین مرگ و زندگی و لحظات دستوپنجه نرم کردن با گرسنگی و مرگ مردمی که یکباره با سقوط ادلب به محاصره افتاده بودند و حالا گذران زندگی برای آنها دیگر شبیه سابق نبود. آنچه جهان خارج از الفوعه و کفریا از این محاصره سنگین سهساله میدانند چیزی جز کلیات نیست و تقریباً میتوان گفت تنها نوشتههایی که از جزئیات محاصرۀ سهسالۀ این دو منطقۀ شیعهنشین وجود دارد، همین روزنوشتهاست. یادداشتهایی که جزئیات و لحظهبهلحظۀ بیم و امید این مردم را مجسم میکند و مظلومیت شیعه را روایت میکند.
گزیدۀ متن کتاب پانصد صندلی خالی
همه وحشتزده از خانهها بیرون زدیم. همه از همسایهها میپرسیدیم «چه خبر شده؟ از ادلب چهخبر؟» بعد فهمیدیم ارتش تا مرکز استان ادلب عقبنشینی کرده. نیروهای امنیتی هم تا شهر «مسطومه» عقب کشیدهاند و چند روز بعد تا «اریحا». عقب میرفتند و عقبتر و ناامیدی به جان ما چنگ میانداخت. بازهم عقبتر. دست آخر تا «جورین» هم ارتش عقبنشینی کرد. حالا ما مانده بودیم و ما. بین وحشت و ناباوری. گوشۀ خانههایمان کز کرده بودیم. تنها... در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود. بدون برق، بدون تلفن. حالا یک تماس تلفنی سختتر از این حرفها شده بود. ما در خانههایمان زندانی شدیم. در روستای خودمان. روزهای اول باورمان نمیشد. خیلی امیدوار بودیم. بعد کمکم رنگ از روی امیدمان رفت. مدام میگفتیم «فردا ارتش برمیگرده.» برنگشت. فقط دورتر و دورتر میشد. مدام عقبتر میرفت. اولین روزی که هواپیما آمد و نان ریخت برای ما، همه باور کردیم که واقعاً به محاصره افتادهایم. محاصرهای که هیچکس جز خدا نمیداند دقیقاً کی به آخر میرسد.
برای تهیه کتاب «پانصد صندلی خالی» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.


کتاب بسیار خوب و عالی است این کتاب روایات مقاومت و مظلومیت مردم الفوعه و کفریا در برابر تکفیری ها است و تعلل سازمان ملل و کشور های مدعی حقوق بشر را نشان می دهد با خواندن کتاب قدر نعمت امنیت را بیشتر می دانیم.
عالی بود. بازم دوست دارم بخوانمش.
این کتاب خوب درد و رنج جنگ و روزهای محاصره روستا و بی تفاوتی سایر ملل را به تصویر می کشد. در حالیکه یخچالهایمان پراز مواد غذایی است کودکی در ارزوی موز هرچه قران بلد است می خواند. فهمیدم خودم چه قدر ناشکرم و قدر عافیت را نمی دانیم. مرگ بر جنگ و خونریزی بر سر قدرت
جام زهر
روایت سوم
کاش برگردی
خط مقدم
دیدم که جانم میرود
سربلند
ازمعراج برگشتگان جلداول
سکوت تاسوکی
روایت آتش
رایحه
شهیدمحسن فخری زاده
دوره ردپای نور
دوره تربیت اسلامی
جایی که هیچکس نیست
طلایه دار
وعده صادق
پروازدرمهران
وعده صادق.پالتویی
دوره توزودتربکش
دوره 14خورشید
پانصدصندلی خالی
صبح شام
همسایه های خانم جان
از حاج ابراهیم تا خان طومان
مهاجر سرزمین آفتاب
مثنوی معنوی
جاسوس استورم
طاهرخان طومان
بر بلندای حلب
توشهیدنمی شوی
دل سوز
فرمانده در سایه
بیست سال وسه روز
برای زین أب
فقط غلام حسین باش
من محافظ حاج قاسمم
ملاصالح
عبای سوخته.شهید بهشتی
بادیه فروش.شهید رجایی
خداحافظ سالار