عموحسین
رقعی
۳۶۰
۱۴۰۰
۹۷۸۶۰۰۹۶۱۴۱۲۷
نیم نگاهی به زندگی و اوج بندگی پدر مهربان رزمنده ها؛ شهید حسین علی فخری
حسین علی فخری، بنّایی ماهر بود و با درآمدی که از این کار داشت، پدریِ نُه فرزند را تجربه میکرد. دشمن بعثی که به میهناسلامی حمله کرد، حسینعلی از شغل بنّایی و از خانه و کاشانه دست شست، فرزندان را به همسر فداکارش سپرد و وارد جبهههای حق علیه باطل شد. او که در خانه پدری نمونه و زحمتکش بود، در جبهه نیز با رشادت و شجاعت تمام، پدر صدها رزمنده جوان شد و بیش از پنجسال، مسئول تدارکات گردانهای امام محمدباقر(ع) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) بود. دستان توانمند و قدرت مدیریت او در تدارکات، زبانزد همگان بود و در سختترین شرایط نیز رزمندگان را تنها نمیگذاشت. سرانجام نیز در حین خدمت به رزمندگان اسلام به درجه رفیع شهادت میرسد. کتاب عمو حسین با محتوای قبل از انقلاب، دوران مبارزه و انقلاب، جنگ و دفاع مقدس، شهادت، دلنوشته و خاطرات، وصیتنامه، شعر در رثای شهید به نگارش در آمده است.
گزیدۀ متن کتاب عمو حسین
غروب شبِ عملیات خیبر، هوا تاریکروشن بود. دیدم کاسهای در دستش است. گفتم: «عمو حسینعلی! این چیه؟» گفت: «این یک مشت حنا است، توی این ظرف درست کردهام، نذر کردهام که به کف دست بچهها بمالم. اول به این نیت که خودم شهید بشم. اگر هم شهید نشدم، حداقل رنگ این حنا کف دست بچهها، یک نشانه و علامتی باشد برای اینکه این بچهها که شهید شدند، من رو شفاعت کنند. «عمو حسینعلی خیلی مهربان بود.» من سنی نداشتم. اکثر بچههای رزمنده کمسن بودند. من خیلی دوستش داشتم و حس میکردم من را بیشتر از دیگران دوست دارد. البته همه همین احساس را داشتند که عمو حسینعلی او را بیشتر از دیگران دوست دارد! حاجحسین خرازی هر وقت به گردان سرکشی میکرد، خودم دیدم که میگفت: «آقای فخری زبانزد لشکر است. «حاجآقا فخری در کارش به دو چیز اهمیت میداد: یکی به پشتیبانی آب و غذای بچهها، و دیگری به روحیۀ آنها».
برای تهیه کتاب «عموحسین» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
واقعا عالی بود، خیلی جذاب و خواندنی.
سودای یک مجنون
مهاجرهندیجان
جام زهر
دیدم که جانم میرود
دشمن شدید/دفتر اول
روایت سوم
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
حوالی شش بعدازظهر
قصه کربلا
من اطلاعاتی بودم2
تخریبچی 25/زندگی شهید رجب پور
عموحسین
غواص دریادل
سیدمجتبی
شهیدکاظم عاملو
عارف12ساله
استادعبدالحسین
سقف سفید
راز پلاک سوخته
خلبان اف 14