دیدم که جانم میرود

دیدم که جانم میرود

۱۳۵,۰۰۰ تومان

رقعی

۳۰۸

1402

۹۷۸۶۰۰۸۲۰۰۳۱۴

خاطراتی از شهید مصطفی کاظم‌زاده به نقل از هم‌رزم وبرادر قسم‌خورده‌اش

شهید مصطفی کاظم‌زاده در 9شهریورماه1344 در محلۀ شاهپور متولد شد. ماجرای بین حمید و مصطفی از همین برادری‌هاست که دو نوجوان کم‌سن‌وسال باهم راهی جبهه می‌شوند و درنهایت نیز شهادت مصطفی او را از حمید، که برادر واقعی‌اش شده بود، جدا می‌کند. نویسندۀ این اثر خود راوی و هم‌رزم و همراه شهید است، از زمان اولین برخورد، حضور در چادر وحدت برای مقابله با گروه‌های منافقین و معترضین جمهوری اسلامی، گرفتن رضایت خانواده و حضور در جبهه جنگ، اعزام به منطقۀ سومار و شهادت مصطفی... شرح این رفاقت آن‌قدر شیرین است که وقتی به لحظۀ جدایی آن دو می‌رسد، حمید می‌گوید: «دیدم که جانم می‌رود.»

 

گزیدۀ متن

چه‌کار باید می‌کردم، اصلاً چه‌کار می‌توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می‌رفت: تنهای تنها. اما من نمی‌خواستم بروم. اصلاً من اهل رفتن نبودم. نه می‌خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامه‌ها داشتم برای فرداهای دوستی‌مان. حالا او داشت می‌رفت. او داشت می‌شد رفیق نیمه‌راه. من که ماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم. ماندن مصطفی برای من خیلی مهم و باارزش‌تر بود تا رفتنش. حالا باید او را چطوری از رفتن منصرف می‌کردم؟ بدون شک خودش بود. مگر نه‌اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می‌کرد که نرود، حتماً می‌توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می‌کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی‌گرداندم!

بی‌نام
نام: 98921****2028
کتابی فوق العاده و ناب، از بهترین کتابهای روزگار
بی‌نام
نام: داریوش محمدی

خیلی کتاب خوبی بود، به خصوص برای نوجوانان به نظرم خیلی جذابه
کتب دیگر حمید داود آبادی
کتب دیگر انتشارات شهید کاظمی
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید