
عروسی پشت خاکریز


۲۹۶

۱۴۰۴

۹۷۸۶۲۲۲۸۵۳۱۳۶
«عروسی پشت خاکریز» حاصل تلاش دو رزمندۀ جنگ رفتۀ بیادعاست که هنوز بار آسیبهای جنگ و دردهای ناشی از آن را بر دوش دارند و صبورانه این دردهای زیبا را تحمل میکنند. یکی محمدعلی نوریان رزمندهای با روایتگری فصیح و لهجۀ زیبای نجفآبادی و دیگری رمضانعلی کاوسی جانباز آسیب نخاعی از ناحیه گردن و ویلچرنشین است که خاطرات همرزم خود را میشنود و با یک انگشت تایپ میکند. خاطرهنویس، سوژه خود را به درستی انتخاب و همواره تلاش کرده از هرگونه مبالغهگویی، مباحث شعارگونه و اسطورهسازی بپرهیزد.
راویِ کتاب، از عنفوان جوانی داوطلبانه در عملیاتهای متعددی شرکت کرده و گرمی و سردی جبهه را با پوست و خون خود حس کرده است. او با اینکه سالها با مشقت طعم تلخ اسارت را در اردوگاه تکریت عراق چشیده است؛ اما ذهن فعالش خیلی از آن سالهای پر از آتش و خون و سرشار از خاطره فاصله نگرفته است. نویسنده، همراه با بیان خاطرات سخت و دشوار، خاطرات طنز راوی و همسنگرانش را با قلمی شیوا و روان به تصویر کشیده است. این ظرافت در کتابهای هم عرض، کمتر دیده میشود.
برشی از کتاب:
حدود سی متر، با ترس و دلهره جلو رفتیم. یک دفعه متوجه رحیمی و شریف شدم که سریع روی زمین نشستند. بلافاصله از پشت یکی از درختهای بلوط، گفت: «قِف» ترس، تمام وجودم را فرا گرفت. وسط میدان مین دشمن، نه راه پس داشتیم نه راه پیش. تمام آنچه را برای شناسایی رشته بودیم، پنبه شد. همان لحظه یکی از بچههای ما روی مین رفت. نظامی دشمن فریاد زد: «ایرانی، ایرانی.» حسین محبی فرمانده گردان و محمود ترکزاده، جانشینش از لب یک پرتگاه جاکن شدند و پریدند پایین. من هم آمدم عکسالعمل نشان دهم، یک مین زیر پای چپم منفجر شد. انگار به سمت بالا پرت شدم و روی زمین فرو افتادم. احساس کردم پایم کنده شد. همزمان بند اسلحهام از سر شانهام جدا شد. نفهمیدم کجا افتاد. کمتر از ده متر با سنگر کمین دشمن که دیوارهاش از سنگ بود فاصله داشتم. نظامی دشمن از پشت تخته سنگها شروع به تیراندازی کرد. نارنجک هم پرت میکرد. دیگر فکر این را هم نکردم که وسط میدان مین هستم. چهار دست و پا خودم را به سمت عقب کشیدم و سینهکش تپۀ کوچکی تکیه دادم. تیرهای رسام دشمن مثل ستاره از بالای سرم رد میشد. یک منور فضا را روشن کرد. همزمان از فاصلۀ دورتری با دوشکا و آرپیجی آتش جانانهای بر سرمان ریختند. کِتف راستم شروع به سوختن کرد. بوی خون به مشامم خورد.
چه قدر خاطرات زیبا و تاثیر گذاری بود. ممنون از چاپ این کتاب با ارزش.
جام زهر
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
کاش برگردی
سربلند
خواهردباغ
غدیردرمدائن
سکوی پنهان
تنها در محراب.شهید مدرس
عروسی پشت خاکریز
سقف سفید
آقای فهمیده
از اهواز تا لولان
خلبان اف 14
استادعبدالحسین
روزهای اردیبهشت
راز پلاک سوخته
روایت آخر
سیدمجتبی