لبخندی به معبر آسمان
روایت زندگی سردار شهید؛ حاجمحسن دینشعاری
کتاب لبخندی به معبر آسمان، نوشتۀ گروه تحقیقاتی فتحالفتوح، روایت زندگی و شهادت سردار شهید، حاجمحسن دینشعاری است. او جانشین گردان تخریب بود؛ فرماندهی خوشسیما و خوشدل، که با عطوفت پدرانهاش بهنوعی نیروهای نوجوان را بزرگ کرد. دینشعاری در زندگی همۀ بچههای گردان یک جریان سیال و روان بود. هرکه برای اولین بار او را میدید، عاشقش میشد. شوخیهایش زبانزد خاص و عام بود و همین شوخطبعیاش او را از دیگران متمایز میکرد. خلاقیت و جدیت در کار، مسئولیتپذیری و حضور همیشگیاش در خط مقدم او را نماد حقیقی گردان تخریب لشکر۲۷ حضرترسول(ص) کرده بود.
گزیدۀ متن کتاب لبخندی به معبر آسمان
وارد معبر شدیم و به محلی رفتم که از قبل نشان کرده بودیم. وقتی برگشتم، عقب را نگاه کردم، دیدم حاجی پشتسرم میآید. گفتم: «حاجی، شما چرا میآیی؟ من که هستم.» گفت: «منم کمک میکنم. فکر کنم امروز اینجا حوریهایی که خدا وعده داده نصیبم میشه، امروز با بقیۀ روزا فرق داره.» حاجمحسن اول رفت و گفت: «من جلوتر میرم و سیمِ تله رو قطع میکنم، کلاهک رو باز میکنم. بعد، تو کُلِّ بدنۀ مین رو خارج و خالی کن.» باتوجهبه اصول ایمنی، من باید صبر میکردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمئن شدم که او ردیف مین را پیدا کرده و میخواهد کار را شروع کند. سَرم را پایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاجمحسن نگاه میکردم. او به آسمان نگاه میکرد، دوباره مشغول میشد. یکدفعه از جایی که حاجی بود، صدای انفجار آمد. دود و خاک بلند شد. داد زدم «یا فاطمۀ زهرا» و سمت حاجی دویدم. اصلاً حواسم به میدان مین نبود...
برای تهیه کتاب لبخندی به معبر آسمان و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.