چشم روشنی
معرفی کتاب
کتاب چشمروشنی، نوشتۀ کوثر لک، روایت داستان همسر شهید از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال است. نثری روان و بیان صمیمی، بهطوری که مخاطب را در اندک زمانی به خود جذب میکند. این کتاب شامل نوزده فصل از کودکی همسر شهید، خواستگاری، مراسم عقد، آغاز جنگ در خرمشهر، شرح بیماری و مشکلات همسر، تولد فرزندان، ساخت مسجد در شهرک، خاطرات سفر به حج عمره تا شهادت سیدجواد است. هر فصل در صفحاتی کوتاه تنظیم شده و نویسنده شرح زیباییهای شیرین زندگی جانبازان را با تمام فرازونشیبهایش با هنرمندی بهتصویر کشیده است. در لابهلای این سطور، شوخطبعی و اخلاق حسنۀ شهید سیدجواد نیز مخاطب را به وجد میآورد. در انتهای کتاب، عکسهایی از سیدجواد و خانوادۀ ایشان گنجانده شده است.
گزیدۀ متن
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزهمزه میکردیم، که سردردهای شبانۀ سیدجواد شروع شد. شبها شبیه آدمهای مسموم، سرش را بین دستانش میگرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد. دلدرد و حالت تهوع
هم داشت. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم؛ بااینکه باهم یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم، مدام تکرار میکرد: «همین همسایۀ روبهرویی! همین همسایۀ روبهرویی!»
ما تازه رفته بودیم توی آن کوچه، آنهم نصفهشب. اصلاً دلم نمیخواست زنگ همسایۀ روبهرویی را بزنم. داشتم دستدست میکردم که توی آن اوضاع چه کنم. لیوان آب را دادم دستش: «حالا یه دونه قرص بخور، شاید خوب شی.»
خیلی عصبانی سرم داد زد: «میگم بروووو.»
چند بار دکمۀ زنگ را فشار دادم تا بالاخره در را باز کردند. «همسایۀ روبهرویی هستم. آقای ما خیلی حالش بده؛ میرسونیدش بیمارستان؟!»
آن شب با آمپول مُسکن آرام گرفت. ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد.
جام زهر
ونظم امرکم
دیدم که جانم میرود
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
شهید حمید سیاهکالی مرادی
گرای باقر
بچه سرگذر
انقلاب اسلامی ایران
از دوبنده تا سربند
دست های مهربان
جاسوس استورم
آفتاب در محاق
اسم رمز
گنجینه رنج
شبیه
اهداف تربیت اسلامی/مجموعه تربیت اسلامی
چشم روشنی
جاده امن هور
چریک
دهلیز انتظار
رقص سنگ
خط تماس
خاک پای قدمهایت
نردبانی برای چیدن نارنج
39کیلو تمام
یادگار
نامزد خوشگل من!
حسین پسر غلامحسین
اردوگاه شهدای تخریب
وقتی به هوش آمدم
یک یک
فاتح دل ها و دژها
با بابا
راز کانال کمیل
جنگ در مرخصی
شب های قدر کربلای 5