طلوع روز چهارم
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
ناموجود
رقعی
۳۱۴
۱
1397
۹۷۸۶۲۲۲۰۸۰۳۱۰

معرفی:

کتاب طلوع روز چهارم نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی است. این رمان تاریخی - مذهبی جذاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.کتاب طلوع روز چهارم داستانی جذاب است که به شرح ماجرای شکافته شدن دیوار کعبه برای ورود مادر گرامی امیر المؤمنین علی (ع) به درون آن در زمان ولادت ایشان و در ادامه حضور چهار بانوی پاکدامن آسمانی بر بالین وی برای کمک به این ولادت پربرکت می‌پردازد. نویسنده روایت خود را با شرح بی‌تابی و درد شدید بانوی بزرگوار فاطمه بنت اسد در لحظات ولادت اما علی (ع) شروع می‌کند. فاطمه بنت اسد درد می‌کشد و رنج می‌برد و می‌خواهد به کسسی پناه ببرد اما کسی نیست، او به طرف کعبه می‌رود، ندایی آرامش‌بخش او را می‌خواند. آن هم به سمت کعبه که فقط بزرگان قریش حق دارند به سمت آن بروند. 

گزیده کتاب:

باز کسی از درون خانه مرا به سوی خود می‌خواند. با آوایی ملکوتی، همچون آوای ملائک. کسی مرا به سوی خود دعوت می‌کند و من مبهوت این دعوتم. مگر ورود من به کعبه ممکن است؟ کعبه را دری‌ست و در را کلیدی و کلید را کلیدداری. چه کسی مأذون است به گذر از این در جز بزرگان قریش؟ همان‌ها که اختیاردار نذورات و قربانیان هستند. همان‌ها که خود را سروران حجاز می‌دانند. همان‌ها که شلاق بر تن بردگان می‌زنند. همان‌ها که دخترکان را زنده در گور می‌کنند. بزرگان قریش. فرزندان ابراهیم. همان‌ها که با آئین ابراهیم بیگانه‌اند و سرمستِ قدرتِ لات و هُبل و عزّی. واااای از این درد! نفسم به شماره افتاده و پاهایم بی‌رمق شده. دوباره دست بر دیوار خانه می‌برم و به کعبه تکیه می‌کنم. «پروردگارا! رحم کن به زنی که جز تو پناهی ندارد. به حق جنینی که در رحم دارم. به حق کودکی که در وجودم راز و نیازم را با تو نظاره می‌کند. پروردگارم! تو آگاهی که این‌همه درد را به جان خریدم و خود را به خانهٔ تو رساندم و بارها خانه‌ات را طواف کردم. ای پروردگار بصیر! می‌بینی که جز تو مأوایی ندارم... می‌بینی که حتی مردانی که در جوار خانه‌ات گرد هم نشسته‌اند به یاری زنی ناتوان نمی‌شتابند... آنها را با چون منی چه کار؟ من اگر در جوار همین خانه قالب تهی کنم؛ سنگی از سنگ نخواهد جنبید... تو را قسم می‌دهم به خشت‌خشت خانه‌ات به فرزندانم رحم کن و رنج بی‌مادری را نصیبشان نکن.

آنچه که به فرزند آمنه روا دانستی به فرزندانم روا مدار... به حق مادری‌ام برای محمدِ یتیم! ای عالِم به حال بندگانت، می‌دانم که تن داغ و تب‌دارم را می‌بینی... قطره‌هایی را که از سر و رویم می‌چکند را هم می‌نگری و آگاهی که توان راه رفتنم نیست... حال این چه صدایی است که از درون خانه مرا به خود می‌خواند؟ چرا هر بار که گمان به وهم و خیال می‌برم صدا بیشتر جان می‌گیرد؟ اگر به خانه‌ات می‌خوانی‌ام؛ پس قفل بر در خانه‌ات چه می‌گوید؟ این آوای ملکوتی از عرش اعلاست یا از درون خانه؟ خود دیدی که بارها دست به حلقهٔ در بردم و بارها دست به کلید کعبه و هر بار در بسته بود. آیا امیدی به گشایش این در هست؟»

کتب دیگر فاطمه سلیمانی ازندریانی
کتب دیگر انتشارات کتاب نیستان
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید