پرچم های سیاه

پرچم های سیاه

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۴۰,۰۰۰ تومان
رقعی
۱۰۲
۲
1400
۹۷۸۶۰۰۷۳۶۵۱۹۹

معرفی:

پرچم‌های سیاه اثر جابی واریک، برندة جایزۀ ادبی پولیتزر ۲۰۱۶ است. واریک، روزنامه‌نگار باسابقه واشنگتن‌پست آمریکا، متولد ۱۹۶۰ در کارولینای شمالی است و در مسائل خاورمیانه و امنیت ملی تخصص دارد. وی کتاب خود «پرچم‌های سیاه» را با اطلاعاتی که توانسته بود از طریق رابطه با سازمان سیا و ارتش آمریکا جمع‌آوری کند نوشته است. این کتاب مستندی داستان‌گونه است که گوشه‌هایی از جنایات ضدانسانی داعش را آشکار می‌کند. واریک معتقد است ایجاد گروه داعش به دو دلیل عمده بود که یکی اشتباه دولت اردن در عفو «ابو مصعب الزرقاوی» در میان زندانیان سیاسی آزاد شده در سال ۱۹۹۹ از زندان‌های این کشور بود. «الزرقاوی» مدتی پس از آزادی به القاعده افغانستان پیوست. بخشی از کتاب: مردی که در تابستان ۲۰۰۲ رئیس بخش جاسوسی در شمال عراق شده بود، به‌ندرت چیزی دربارۀ تروریستی به نام «ابو مصعب زرقاوی» شنیده بود. امّا در چند هفته «چارلز (سام) فدیس» نشانی مکان اردنی‌ها را یاد گرفته بود. برای تعقیب زرقاوی، فرصتی بهتر از این پیدا نمی‌شد. «فدیس» با صدوهشتادودوسانتی‌متر قد، پسر یکی از افسران نیروی دریایی ساکن دامنۀ تپه‌ای در جنوب غربی «پنسیلوانیا» بود که همراه گروهی از فعالان سیا آمده بود تا اطلاعاتی دربارة واحدهای نظامی عراق مانند «انصارالاسلام» جمع‌آوری کند که در مرز ایران زندگی می‌کردند و پیوندهای گسترده‌ای با القاعده داشتند. قبلاً هم این وکیل چهل و هفت ‌ساله، برای اجرای چنین کاری سخت کوشیده بود.فدیس برای یافتن روشی جهت ورود به جنگ پس از حمله‌های یازده سپتامبر، اشتیاق داشت. بهره‌مندی از پس‌زمینة مبارزه با تروریسم، تجربۀ خاورمیانه و اعمال قدرت در ترکیه، او را مخصوصاً برای رهبری مأموریت در عراق، مناسب نموده بود. اکنون او و گروهش با زندگی در خانه‌های امن، مقر انصارالاسلام و خانۀ زرقاوی و چند تن دیگر از جهادی‌ها را تحت‌نظر گرفته‌اند. گاهی، مأموران با پوشیدن لباس کردی، چندان به مقر آنان نزدیک می‌شدند که می‌توانستند نگهبانان مرزی را با ریش‌های بلند ببینند. هدف، نابودی کامل آنان بود.

گزیده کتاب:

- زن باید پیش از طلوع خورشید فردا به دار آویخته می‌شد. رئیس زندان به‌سوی سلّول انفرادی راه افتاد؛ جایی که ریشاوی، نزدیک به ده سال در وضعیت انفرادی خودخواسته، سپری کرده بود. زندانی، اکنون چهل و پنج سال داشت و دیگر چندان لاغر و باریک اندام نبود. بیشتر وقتش را با نگاه‌کردن به تلویزیون یا خواندن قرآن می‌گذراند. کسی را نمی‌دید و در لباس چرب‌وچیلی زندان و در زیر حجاب، به اندیشیدن می‌پرداخت. زن احمقی نبود، اما به نظر می‌رسید دربارۀ دنیای اطرافش، افکار متشتت و نامنسجمی دارد. ماه‌های پس از محکومیت به اعدام، گاهی و به‌ندرت که وکیل تسخیری‌اش را ملاقات می‌کرد، می‌پرسید:

- کی به خانه برمی‌گردم؟! سرانجام، این ملاقات‌ها نیز قطع شد، حالا رئیس زندان کنارش نشسته بود تا برایش توضیح بدهد که فردا صبح خواهد مرد. ریشاوی، به‌عنوان تأیید، سری تکان داد اما چیزی نگفت. اگر دعا و نفرین و گریه و التماس هم می‌کرد، کسی در زندان صدایش را نمی‌شنید. رویارویی او با مرگ، تعجبی نداشت. در سال ۲۰۰۶ دادگاه، ریشاوی را به‌خاطر شرکت در بدترین حملۀ تروریستی و انفجار هم‌زمان سه هتل در اردن، به مرگ محکوم کرد. این حادثه، به کشته‌شدن شصت نفر انجامید که بیشترشان مهمانان مراسم یک عروسی بودند. ریشاوی از جمله بمب‌گذاران انتحاری محسوب می‌شد که زنده ماند. عجیب می‌نمود که این زن ابرو زمخت، در برابر چشم دوربین تلویزیون، با بی‌شرمی، جلیقۀ انفجاری عمل‌نکرده را از تن در می‌آورد!

کتب دیگر رحیم مخدومی
کتب دیگر انتشارات رسول آفتاب
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید