ام علاء
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۱۸۰,۰۰۰
۱۳۵,۰۰۰ تومان
رقعی
۲۵۴
۱
1403
۹۷۸۶۲۲۲۸۵۲۷۰۲‬

معرفی:

روایت زندگی‌ام‌الشهداء فخرالسادات طباطبایی؛ از همسایگی‌امیرالمؤمنین(ع) تا همسایگی بانوی کرامت(س) ماجرای کتاب «ام علاء»، کتاب، قصه زندگی زنی است که از دل رنج‌های مختلف به سعادت رسیده است. زنی به‌نام فخرالسادات طباطبایی که در نجف متولد شد و بعد از هم‌جواری با حرم‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام و بعد از بسته‌شدن چشمانش، برای همیشه در کنار حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آرام گرفت. اما نگارش این کتاب چه‌طوری شروع شد؟ نویسنده در ایام جوانی دچار یک بیماری می‌شود. در سال‌های شدت‌گرفتن بیماری، ناامیدانه به درگاه خدا التماس می‌کند تا دری را برایش بگشاید و این رنج را تمام کند. در همان روز‌ها و هفته‌ها به‌طور اتفاقی با شهیدی آشنا می‌شود که آن شهید عامل پیدایش و ظهور حلقه‌های مفقود زندگیش می‌شود و از دل این روز‌های تلخ و رنج‌آور دریچه‌ای از نور به رویش باز می‌شود.

ماجرای شگفت‌آور این آشنایی و اوج این قصه زمانی است که شهید به خواب مؤلف می‌رود و مزار مادرش را نشان می‌دهد. سمیه خردمند نویسنده کتاب «ام علاء»، با پیدا کردن مزار مادر شهید و قدم‌زدن در خاطرات وی، غرق در شخصیت این مادر شده و عشقی عجیب به او پیدا می‌کند و کشتی زندگیش به سمت و سویی دیگر می‌رود. «ام علاء» مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر او در جوانی از تبریز به نجف اشرف به بهانه‌ی تعلیم در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف هجرت می‌کنند و همان جا ماندگار می‌شوند. فخرالسادات در نجف به دنیا می‌آید و در سن سیزده سالگی با آیت‌الله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج هجده فرزند بود. فخرالسادات و سید حسن در خانه‌ی وقفی کوچکی در جوار حرم‌امیرالمؤمنین(ع) زندگی‌شان را با عشق آغاز می‌کنند و حاصل این زندگی می‌شود ۱۸ فرزند؛ نه پسر و نه دختر. «ام علاء» زنی به‌شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی می‌کرد و از آن‌ها دلجویی می‌کرد در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش می‌آمد «ام علاء» اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم بر می‌داشت. در دوران نخست‌وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبه‌ی آیت‌الله صدر بودند دستگیر و روانه‌ی زندان شدند. حسن‌البکر که از خود اختیاری نداشت با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین‌بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می‌شد. چند روز قبل از اعدام؛ «ام علاء» با پسر و برادرش ملاقات می‌کند و به آن‌ها وعده‌ی بهشت و دیدار با امام حسین(ع) را می‌دهد. بعد از شهادت سه فرزندش «ام علاء» همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه‌ی زندان شد. به دلیل فعالیت‌های سیاسی دیگر پسرانش در ایران بر علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال‌و‌نیم در زندان حزب بعث بسر می‌بردند. در واقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که موفق نشد.

برشی از کتاب:

عصبانیت مأمور غول‌پیکر بیشتر شد. باطومش را محکم به چارچوب آهنی سلول کوبید تا شاید ترسی در دل‌ام‌علاء ایجاد کند. با صدای بلندتری گفت: «درست جواب بده. پرسیدم کجا هستن؟» ام‌علاء نگاهش را دوخت به دانه‌های تسبیح و زیرلب صلواتی فرستاد و بازهم جواب داد: «گفتم که، روی زمین خدا. بگردید، پیداشون کنید.» مأمور تابی به سبیل‌هایش داد. رگ گردنش باد کرده بود از عصبانیت. انگشت اشاره‌اش را بالا برد و با تهدید رو به‌ام‌علاء گفت: «انقدر اینجا نگهت می‌داریم تا یکی‌یکی پسرات‌و بیاریم، جلوی چشمت اعدامشون کنیم.»

با دنیایی از دلتنگی خداحافظی کردم و از باجۀ تلفن خارج شدم. جملۀ مامه مدام توی مغزم تکرار می‌شد. «بعد امک یمه... بعد امک یمه...» برگشتم تهران. از اینکه فهمیدم مادرم از من راضی است، احساس خیلی خوبی داشتم. چند ماهی بود که صدام با ایران وارد جنگ شده بود. جوانان ایرانی به فرمان امام خمینی عازم جبهه‌ها شدند. مامه هم همیشه به ما تأکید می‌کرد که پشتیبان امام باشید و با صدام بجنگید تا اسلام پیروز شود. تمام تلاشمان را برای از بین بردن صدام می‌کردیم.

موضوعی که خیلی برایم جالب بود قرآن خواندن خاله بود که روزانه یک‌سوم قرآن را ختم می‌کرد. خصوصاً اینکه چند صفحه را به حضرت عزرائیل تقدیم می‌کرد. علتش را که پرسیدم، گفت: «می‌خوام با عزرائیل رفیق بشم که راحت‌تر جونم رو بگیره.»

کتب دیگر سایرنویسندگان
کتب دیگر انتشارات شهید کاظمی
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید