معرفی کتاب گنج های کلات
کتاب گنج های کلات نوشتۀ مهدی میرکیایی است. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. در مجموعۀ «سرگذشت استعمار» پانزده جلد کتاب هست که مهدی میرکیایی نوشته است. جلد دهم با نام گنج های کلات به ایران دوران پس از صفویه میرسد، تغییر حکومت نقطه حساسی برای مردم هر سرزمین است؛ اما این دفعه، برای استعمارگران هم شروع تازهای بود. مهدی میرکیایی به بخشهایی از تاریخ پرچالش ایران در دوران سلطنت شاهطهماسب دوم و تسخیر اصفهان به دست افغانها و جنگ با حکومت عثمانی میپردازد. در نیمۀ دوم کتاب گنجهای کلات، مهدی میرکیایی به سراغ حواشی قتل جان التون، تاجر و دریانورد انگلیسی در گیلان میرود.
گزیده کتاب:
«روسها به اردوی تهماسب در مازندران آمده بودند و منتظر بودند وضع او از این هم بدتر شود تا شرایط آنها را برای کمک به ایران قبول کند؛ اما تهماسب کمتر به این اوضاع سخت فکر میکرد. او بیشتر ساعات خود را در مستی میگذراند و به آوای ساز نوازندگان گوش میکرد. در یکی از همین روزها، حسینقلی بیک، یکی از نزدیکان خود را صدا کرد و گفت: «چیخیر می خواهم.»
چیخیر، نام شرابی بود که در قفقاز، سرزمینهای شمال رود ارس تولید میشد.
حسینقلیبیک گفت: «نداریم.»
اما فریاد تهماسب او را وحشتزده کرد: «باید برای من حاضر کنی.»
حسینقلی بیک چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد گفت: «سیمون آوراموف سفیر روسیه، کمی چیخیر دارد؛ اما به ما نمیدهد.»
تهماسب از جا بلند شد و گفت: «گردنش را میزنم.» و از چادر بیرون رفت و بهطرف چادرهای روسها دوید. مقابل چادرها فریاد زد: «همه روسها باید کشته شوند.»
سربازان تهماسب که به دنبال او تا آنجا دویده بودند، وارد چادر آوراموف شدند و او را با لباسخواب از چادر بیرون آوردند. آوراموف که نمیدانست چه اتفاقی افتاده، خود را روی پاهای تهماسب انداخت و از او عذرخواهی کرد.
تهماسب گفت: «تو از من نمیترسی؟»
آوراموف جواب داد: «چطور مکن است از اعلیحضرت نترسم؟»
تهماسب گفت: «پس چرا برای من چیخیر نمیآوری؟»
آوراموف بهسرعت به چادر دوید و تهماسب هم بهسوی چادرش برگشت. اما در راه روی زمین افتاد و سر و لباسش گلآلود شد.
هنگامی که آوراموف با ظرف شراب از راه رسید، تهماسب دوباره عصبانی بود: «خیلی کثیف شدهام، همهٔ اینها تقصیر توست.» اما بهسرعت ظرف شراب را از دست ا و گرفت و سرکشید؛ بعد به نوازندگانش دستور داد آهنگ روسی «بالالایکا» را بنوازند و همراه موسیقی شروع به کفزدن کرد. سپس دوباره بهطرف سفیر روسیه برگشت: «شما برای بیرونکردن افغانها، گیلان، مازندران، استرآباد، باکو و دربند را میخواهید؟»
آوراموف میخواست پاسخ بدهد که تهماسب گفت: «بس است، ما را با حرف سرگرم نکن، بگذار خوش باشیم. برو و کمی چیخیر برای من ذخیره کن.»
تهماسب مرد روزهای سخت نبود و در بدترین وضعیت که بخشهای بزرگی از کشور در اشغال افغانها و کشور عثمانی بود به خوشگذرانی و لذتبردن از زندگی فکر میکرد.»