معرفی کتاب گرگ ها با چشم باز می خوابند (جلد دوم)
کتاب گرگ ها با چشم باز می خوابند (جلد دوم از سرگذشت استعمار) نوشتهٔ مهدی میرکیایی است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب به شیوهٔ ورود کشورهای جدید استعمارگر به فرایند اشغال سرزمینها میپردازد. سرگذشت استعمار یک مجموعه ۱۵ جلدی است که در هر جلد آن به بخشی از تاریخ کشورهای استعمارگر و روشهای استثمار دیگر ملتها توسط آنان پرداخته میشود. جلد دوم از این مجموعه با نام گرگ ها با چشم باز می خوابند، به شیوهٔ ورود کشورهای جدید استعمارگر به فرایند اشغال سرزمینها میپردازد. فرانسه و انگلستان با دیدن ثروت هنگفتی که از آن سوی اقیانوسها به کشورهای پرتغال و اسپانیا و هلند روانه بود، برآن شدند تا سهم خود را از جهانی که به تازگی بر روی نقشههای آنها دو برابر شده بود، بگیرند. در این جلد ما با کشور انگلستان و ملکهٔ معروف آن، الیزابت، بیشتر آشنا میشویم؛ کسی که تقریبا تمام هزینهٔ دربارش، بهوسیلهٔ دزدی از کشتیهای اسپانیایی که از مستعمرات باز میگشتند تامین میشد. سپس نویسنده به جنگهای بین انگلستان و اسپانیا میپردازد و تغییر سرنوشت قاره بزرگ آمریکای شمالی در اثر این جنگها را بیان میکند. بعد از آن شاهد ورود انگلستان به هند و رقابت این کشور در آنجا با استعمارگران قبلی بهخصوص فرانسویان هستیم. این کشمکشها در نهایت به جنگهای ۷ ساله در دو سوی اقیانوس میان دو کشور فرانسه و انگلیس منجر میشود که سرنوشت کل جهان را تغییر میدهد.
گزیده کتاب گرگ ها با چشم باز می خوابند
«رقابت اسپانیا و پرتغال همچنان ادامه داشت. هریک از آنها به نبال مستعمرات بیشتری در آمریکا، آفریقا و آسیا بودند و هنوز هم بر سر خطی که پاپ السکاندر ششم روی نقشهٔ جهان کشیده بود و منطقهٔ نفوذ هرکدام از آنها را مشخص کرده بود چانه میزدند. اما اینها دلیل نمیشد که ازدواجی بین شاهزادگان پرتغالی و اسپانیایی رخ ندهد. هر کدام از این کشورها به امید اینکه روزی از این ازدواج بهره ببرند به آن رضایت میدادند. در سال ۱۵۷۷ میلادی، سباستین پادشاه پرتغال، به فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا، پیشنهاد کرد که در یک مورد دست از همچشمی بردارند و با هم متحد شوند و به مراکش حمله کنند. فیلیپ این پیشنهاد را نپذیرفت، او از عواقب این کار میترسید اما هنگامی که علاقهٔ سباستین را به این کار دید با او مخالفتی نکرد و به شورای سلطنتی خود گفت: «بگذارید به تنهایی به مراکش برود. اگر موفق شود داماد خوبی خواهیم داشت؛ اگر شکست بخورد مملکت خوبی را به دست خواهیم آورد.» فیلیپ، دایی مادر سباستین بود. سباستین به مراکش حمله کرد اما به سختی شکست خورد و به قتل رسید. این پادشاه هرگز ازدواج نکرده بود و وارثی نداشت؛ برای همین سلطنت به عموی پدرش کاردینال هِنری رسید. ولی هنری هم دو سال بعد از دنیا رفت؛ در حالی که او هم وارثی نداشت. اکنون بهترین فرصت برای پادشاه اسپانیا پیش آمده بود تا پرتغال را با تمام مستعمراتش به دست آورد. فیلیپ دوم در سال ۱۵۸۱ میلادی وارد لیسبون، پایتخت پرتغال شد. او اکنون پادشاه پرتغال هم بود؛ ازدواجی که پیش از این رخ داده بود کارها را آسان کرد. اکنون نیروی دریایی بزرگ و همهٔ سرزمینهایی که پرتغال در آمریکای جنوبی، آسیا و آفریقا به دست آورده بود در اختیار اسپانیا بود. فیلیپ دوم به پرتغالیها قول داد که با آنها خوشرفتار باشد، هیچ اسپانیایی را به جای مقامات پرتغالی منصوب نکند و هر سرباز اسپانیایی که دست به غارت اموال پرتغالیها بزند فوراً اعدام شود. فیلیپ تأکید کرد که آنقدر در اعدام این سربازان خطا کار جدی بوده است که فرماندهانش نگراناند دچار کمبود طناب شوند. اسپانیاییها تا اینجا از این رقیب قدیمی خلاص شده بودند؛ اما بقیه رقیبان اروپایی دست از سرنشان برنمیداشتند.»