یارکجاست؟
رقعی
۱۸۰
1400
۹۷۸۶۰۰۹۰۱۹۲۲۹
معرفی:
پا گذاشتن به حریمی که ابراهیم (ع) با بنای آن ساختمان عبودیّت و یکتاپرستی را بنا نهاد، تجربهای است که هیچ مسلمانی آن را هرگز از ذهن نخواهد برد. از زن و مرد و کودک و بزرگ، سالانه دهها هزار نفر از چندین کشور به این مکان مقدّس سفر میکنند تا در برابر پروردگار خود سر تسلیم فرود آورند. سفر حج یعنی تجدید بیعت با آنچه از گذشتگان به نسلهای بعد میرسد؛ فرصتی برای دیدن و شناختن وحدت مسلمین؛ و سر سپردن به دستورات معبود این بار با ایمانی خالصتر و اعتقادی راسختر. کتاب «یار کجاست؟» رونوشتی است از این تجربیات معنوی. تجربیاتی که در حین قدم برداشتن در جایی که روزی قدمگاه پیامبر (ص) و علی (ع) و صحابه ایشان بود، نویسنده را به وجد آورده و گاهی هم در تنگناهای سختی قرار داده است. این کتاب که با تقریظ مقام معظم رهبری بیشتر دیده و خوانده شد، شرح خاطرات مردی است که یک روز با خبر شگفتانگیزی غافلگیر میشود؛ اینکه قرار است به همراه جمعی از اعضای حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، به سرزمین وحی مشرف شود. این کتاب گردآوری، خلاصه و گلچینی از تمام وقایعی است که این مُحرم ایرانی در راه سرزمین وحی و در طی یک ماهی که در آنجا حضور داشته، به روی کاغذ آورده و در دهه هفتاد شمسی به چاپ رسانده است. روایت خواندنی «رحیم مخدومی» از همراهی با اهالی قلم و هنر در فضای متفاوت خانه خدا، آشنایی با جامعه رنگارنگ اسلامی، بهجا آوردن اعمال حج، زیارت کوه حرا، مناجات در صحرای عرفات و... خواننده را به داخل این سفر میکشاند و او را پابهپای این گروه به دور خانه کعبه میگرداند. شرح چگونگی این تجربه بیشک نه از توان این نویسنده، که از ظرفیت هر جوهر و کاغذ و واژهای خارج است؛ با این وجود زمانی از شروع این کتاب نمیگذرد که درمییابیم چرا رهبر انقلاب آن را یک اثر ارزشمند دانستهاند و بر خاص بودن آن تأکید کردهاند؛ چه اینکه عنوان کتاب نیز خود به شعر مشهوری اشاره دارد که میگوید:«کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود.حاجی! احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟»
گزیده کتاب:
«سعی؛ هفت مرتبه حرکت بین دو کوه صفا و مروه است. و حالا نه دو کوه، بلکه دو سر یک سالن بزرگ. مثل این است که با هواپیما از روی قلهی اورست عبور کنی و بگویی فتحش کردم! همان احساسی که در کوهنوردی هوایی به تو دست میدهد، در سعی تو سالن سنگکاری شده و مجهّز به کولر نیز به تو دست خواهد داد. آنگاه اگر تو در آنجا مشقّت کوهنوردی و هیجان فرار سنگ از زیر پا و بیم سقوط در درّه و سوزش زخمهای ایجادشده از سنگهای نوکتیز و سرما و گرما و تشنگی و شبانهروز کوهنوردی را بر روی صندلی راحت و دمای مطبوع هواپیما توانستی تصور نمایی، هاجر و سعیاش را نیز خواهی توانست در اینجا تصور نمایی. نمیدانم در درون این دستههای نیجریهای که در نظم مناسکشان مثل لباسهایشان هیچگاه خدشهای وارد نمیشود، و حالا نیز خیلی متین و منظّم و آرام و باوقارِ هیأتی حرکت میکنند، چه میگذرد. یا در درون این نظم سیاهان نمیدانم کجایی که مثل ورزشکاران زورخانه دستبهدست هم داده، شعارهایی محکم و مردانه سر میدهند و تمام طول مسیر را سنگین و دوان مثل لودر طی میکنند و هرآنچه را سر راه ببینند، مثل غلتک صاف میکنند و میگذرند؛ چه میگذرد. و یا این رُورُوکسوارانی که یا به خاطر پول زیاد و یا به خاطر توان کم، تمام مسیر سعی را یا در خواب طی میکنند و یا در هپروت، چه! اما من دوست دارم بیابانی را تصور نمایم در برهوت میان دو کوه زمخت و سنگی که از اضلاع سنگهای سخت و سیاه، پارههای حرارت میوزد و از شکافهای دشت کویرزده، پارههای آتش؛ و من در این نمایش سهمگین در معرض امتحان الهی قرار گرفتهام. همراه با امانتی الهی که در روزگار خوشی و صفا بدان عشق میورزیدم. اما حالا در این روزگار تلخی و بلا باید از میان دو عشق، دو نیاز و دو وجدان یکی را انتخاب کنم. یکی خودم هستم؛ من دروغین که روزگاری او را «خود» میشمردهام. و دیگری امانتی الهی که سرنوشتساز منیّت اصلی من است.»