معرفی:
کتاب نسیم حیات در بردارنده گفتار متن برنامه های تلویزیونی است که شهید بعد از رحلت حضرت امام، در فاصله سال های 1368 تا 1371 ساخته و یا صرفا متن آنها را نوشته است. غالب نوشته های این مجموعه به تحولاتی می پردازد که با ظهور حضرت امام خمینی و گسترش انقلاب اسلامی ایران در جهان، گشایش افق تازه ای را در تاریخ بشر امروز بشارت می دهد. متن دو برنامه هفت قصه از بلوچستان و گم گشته های دیار فراموشی که سید مرتضی آوینی در یکی دو سال بعد از پیروزی انقلاب ساخته، برای تکمیل این مجموعه، در کتاب حاضر گنجانده شده است. عناوین بعضی بخش ها عبارتنداز: عاشورا در مهریز؛ سفر به سرزمین نور؛ حج جانبازان؛ انقلاب سنگ؛ سه نسل آواره؛ هفت قصه از بلوچستان؛ خنجر و شقایق.
گزیده کتاب:
«عَلَم را به رودخانه میبرند تا تطهیر کنند. چیزی به مُحَرم نمانده است و باید بار دیگر سیاه پوشید و عَلَم را سیاه پوشاند و کفن کرد. عاشورا جراحتی همیشهتازه است و هر سال این روزها که میرسد، باز به خون میافتد. دزفول نیز شهری جوان نیست. از در و دیوارها میتوان فهمید که پیر است و سردوگرمچشیده... قرنهاست که این روزها وقتی جراحت عاشورا تازه میشود آینهداران عباس، عَلَم را برداشتهاند و به سوی رودخانه، کوچهها را طی کردهاند و از گذرها گذشتهاند تا به آب برسند. طهارتْ رودخانهای جاری است در انتظار بانیان و عَلَمداران که بیایند و عَلَم را برای تغسیل بیاورند. تطهیر عَلَم کاری است درخورِ طاهران و دیگران را سزاوار نیست. پس نخست خود را به آب میسپارند و بعد عَلَم را. عَلَم در آب غوطه میخورد؛ یکبار برای جسم عَلَم، بار دیگر برای ملکوت عَلَم و بار سوم... دیگر عَلَم سرّی است از اسرار و لایق آنکه بر دست عَلَمداران بلندی گیرد. دیگر رنگینجامه را برمیکَنند و سیاه میپوشند؛ رنگ بیرنگی و انقطاع. و بعد... رو به سوی اوج میآورند، از کوچههایی که دیگر کوچه نیست، گذرگاههایی است که برای قدسیان گشودهاند، به احترام پیوندی که میان اینان و کربلاست. وقت عَلَمآرایی است. عَلَم را به مسجد میبرند تا کفنش کنند و رخت بر او بپوشانند. اول شالی سیاه را بر او میپیچند و میبندند و بعد رخت عَلَم را که شالهایی است سیاه و سبز و سفید بر او میپوشانند، آنسان که جز پایه عَلَم هیچ عریان نماند. شالها را از میانه گره میزنند تا از دوسو آویخته شود و هنگام عَلَمرقصانی اینسوی و آنسوی بیفتد. راز عَلَم را حاجتمندان میدانند. شالها را آنان نذر عَلَم کردهاند و حاجت گرفتهاند. بعد از کفن و رخت نوبت عَلَمک میرسد که عَلَم را نشاندار میکند. پنجهای است بریده، هلالی از قمر یا خورشیدی حاشیهدار... و در آخر عطر و گلاب میپاشند و دود میکنند و عود میسوزانند. دُهُل و کَرنا آواز سر میدهند و عَلَمدار به میدان میرود. کرنا سوگوار است اما دهل رجز میخواند و ترکیب ایندو، اگرچه دردناک است، اما حماسی است. عَلَمدار بر عَلَم بوسه میدهد و پیشانی مینهد و آن را از پایه برمیگیرد و در کاسه یراق میگذارد که حمایل شانهها و کمرش گشته است. میگوید «یا حسین» و عَلَم پیوندی میشود میان او و عاشورا تا در جنگ میان حسین و یزید، جانب حق را گیرد. عَلَمها که از اول ماه محرم تا روز نهم در مساجد و تکایای محلات شهر به میدان رفتهاند، روز نهم پیشاپیش عزاداران به میهمانی محلات دیگر میروند. صبح روز دهم، پیش از طلوع آفتاب عَلَمها به زیارت امامزاده «سیدسلطانعلی رودبند» میروند و تبرک میجویند تا دیگر عزاداران سر رسند و به میثاق روز دهم وفا کنند؛ عهدی که همهساله تجدید میشود تا آنگاه که خونخواه حسین عَلَمِ خونخواهی بردارد. شیعیان این عَلَم را آن روز برداشتند که دست عباس قطع شد و عَلَمش بر خاک افتاد. الله اکبر، اشهد ان لاالهالاالله»