زیرسایه نخل
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۴۵,۰۰۰ تومان
رقعی
۱۸۰
۱
1400
۹۷۸۶۲۲۷۶۲۹۳۲۳

معرفی کتاب زیر سایه نخل|روایت‌هایی کوتاه از شهدای روستای ایزی

 این کتاب روایت‌هایی کوتاه از شهدای روستای ایزی است. هر شهری به چیزی شهره است، مثلا کرمان به زیره و کاشان به گلاب. روستاها هم همین گونه اند؛ باشتین به شروع قیام سربداران مشهور است و افچنگ و شم‌آباد به داشتن شهدای بی‌شمار در روزهای جنگ. بعضی روستاها اما مثل گنجینه‌هایی هستند که باید غبار از سر و رویشان تکانده شود تا همه مفتون هنرنمایی مردان و زنان و جوانانش شوند. ایزی یکی از همین روستاهاست، پنج کیلومتر با سبزوار فاصله دارد و به‌رغم این نزدیکی، گنج‌های روستا سال‌هاست غریب مانده‌اند. روستایی، اهل مبارزه است با خشکسالی و نداری و... . دارایی روستایی، توکل است و چشم امیدش به آسمان. وقتی صحبت از مبارزه و قیام علیه شاه شد، مردمان روستا هم در صف مبارزه حاضر شدند. از ایزی می‌آمدند شهر و در دعای کمیل و روضۀ امام شهید شرکت می‌کردند و ایمان داشتند به اینکه هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلا. برای همین تا وقتی پشت دشمن را به خاک نمالیدند، دست از مبارزه برنداشتند. مردمی که مبارزه را زیر سایه نخل آموخته بودند؛ نخلی که روز عاشورا زیر سایه‌اش جمع می‌شدند و فریاد می‌زدند «یا حسین شهید». نخل‌گردانی آیین مردم ایزی در روز عاشوراست و نخل نمادی از شهدای کربلا. گوهر بزرگ روستای ایزی، سیزده شهید این روستاست؛ شهدایی که سال‌هاست کسی برایشان کاری نکرده. البته باید خدا را شاکر بود که هنوز بنیاد شهید پایش به روستا باز نشده و قبور شهدا را یکسان‌سازی نکرده است! در قبرستان روستا چند سنگ مزار با جعبه آینه و پرچم ایران، شرف روستا شده است. سال‌ها این گنجینه‌ها جلوی چشم همه بود؛ جام جمی که باید با چشم دل به آن‌ها نگاه می‌شد: «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد» تا اینکه دو سال قبل نوجوانی ۱۵ساله به اسم محمدحسین ایزی عزم کرد درباره شهدای روستای ایزی تحقیق کند. متأسفانه بیشترِ پدر و مادر شهدا دستشان از دنیا کوتاه بود. دارایی محمدحسین، فقط اسناد و مصاحبه‌های سال‌های قبل بنیاد شهید بود. روایت شهدای هر روستا، نیازمند نهضتی فراگیر و مردمی است؛ نهضتی که نویسنده‌هایش می‌توانند همین نوجوانان تازه از گرد راه رسیده باشند تا راه شهید فهمیده را ادامه دهند؛ به شرط آنکه خوب فهم شوند و اندکی میدان ببینند.»

گزیده کتاب زیر سایه نخل

پدر بیرون از خانه قدم می‌زد و دست‌هایش را به‌هم گره داده بود. کمی عرق به تنش نشست و دستش را به پیشانی کشید. صدای گریۀ نوزاد فضای خانه را پر کرد.

_ مژده بده آق‌حبیب، مژده! _ چی شد؟

_ پسره، پسر... . دیگر از آن نگرانی حبیب‌الله خبری نبود. اول فروردین ۳۹، خدا به حبیب‌الله و فاطمه احمد را داد. احمد سومین فرزندش بود. او را عیدی خدا می‌دانست و صدهزار مرتبه شکر میکرد که پسرش سالم به دنیا آمده است. 

 

کتب دیگر سایرنویسندگان
کتب دیگر انتشارات راه یار
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید