شهیدعبدالله اسکندری
پالتویی
۷۴
۱۴۰۱
۹۷۸۶۲۲۸۵۳۳۵۸
برشهایی کوتاه از زندگی سردرا شهید عبدالله اسکندری به روایت خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان. شهیدی که داعشیان سنگدل سر از پیکرش جدا کردند و آن سر عزیز را بر سر نیزه کردند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آن زمان که حاج عبدالله اسکندری مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس بود، سین یکی از برنامهها به انتها رسیده بود و در نقطهی ناهار پایانی یکی از سمینارها بودیم که معاون وقت فرهنگی به من گفت: «برو سمت اداره و حاج عبدالله رو هم با خودت برای صرف ناهار بیار.»
ساختمان نزدیک بود و با عجله و با پای پیاده بهسمت ساختمان اداره حرکت کردم. ساعت کاری اداره تمام شده بود و اکثر کارمندان هم اداره را ترک کرده بودند.
پلهها را سریع طی کردم. درِ اتاق باز بود. دری را که به راهرو باز بود، آهسته زده و سلام کرده و وارد اتاق شدم. صدایم را شناخت و گفت: «بیا تو.»
جلوتر که رفتم، دیدم ایشان با همان منش متواضع و خاکی همیشگی خود روی زمین نشستهاند و سفرهای کوچک هم برای خود پهن کرده و مشغول خوردن ناهار هستند. نان و ماست و خرما. گفت: «مداح، چی کار داری این موقع؟»
گفتم: «فلانی سلام رسوندن گفتن تشریف بیارید با هم بریم رستوران برای ناهار.»
لقمهای نان و ماست و خرما برایم گرفت و گفت: «همین جا خوبه. اگه میخوای، بشین باهم ناهار بخوریم.»
آری؛ حاج عبدالله اسکندری اینگونه بود که پاداشش د تنی بی سر و سری بر روی نیزه.


اگر می خواهید در مدت کوتاهی، با شهید عبدالله اسکندری، آشنا شوید و این شهیدرا بیشتر بشناسید، این کتاب را توصیه می کنم که مطالعه کنید.
چه قدر کتاب خوب و تاثیر گذاری بود. من خیلی دوستش داشتم.
شهیدمحسن فخری زاده
شهیدرسول خلیلی
شهیدعباس دانشگر
شهید مهدی زین الدین
شهید محمدرضا تورجی زاده
شهید مصطفی صدرزاده
شهیداحمدکاظمی
شهید محسن حججی
شهید ابراهیم هادی
سرمشق
جام زهر
روایت سوم
کاش برگردی
خط مقدم
دیدم که جانم میرود
سربلند
ازمعراج برگشتگان جلداول
سکوت تاسوکی
وعده صادق
جایی که هیچکس نیست
طلایه دار
روایت آتش
رایحه
شهیدمحسن فخری زاده
دوره ردپای نور
دوره جاسوس بازی
دوره طنزالمثل ها
دوره تربیت اسلامی
بهروزخرمشهر،بهروزمن