جام زهر
۸۰,۰۰۰ تومان

پالتویی

۱۶۸

1401

۹۷۸۶۲۲۲۸۵۲۵۳۵

معرفی کتاب «جام زهر» 

کتاب «جام زهر» به روایت مادری پیش می­ رود که از بدو تولد فرزندش، خودش را به هر آب و آتشی می ­زند تا بتوانند ولو با تحمل درد و رنج­ های زیاد، پسرش اصغر را طوری مورد حمایت خودش قرار بدهد تا بتواند آینده ­ی روشنی را برای او رقم بزند. پسری که زیر پر و بال مادر و پدری شریف، تبدیل به جوانی می­ شود که در بین فامیل و آشنا اسوه­ ی ادب و اخلاق است. پدر اصغر که بارها در مسابقات کشتی داخلی و خارجی توانسته بود مدال قهرمانی را از آن خود کند، بعد از مدتی مربی باشگاه کشتی­ گیری می ­شود و اصغر را از همان سن کم وارد ورزش کشتی می­ کند. اصغر هم نه به صورت حرفه ­ای بلکه به خاطر علاقه­ ای که به کشتی دارد، غروب­ ها همراه پدر و برادرش به باشگاه رفته و تمرین می­ کند.  اصغر تمام مراحل تحصیلی­ اش را با موفقیت پشت سر می­ گذارد و با تلاش زیاد و حمایت­ های بی ­دریغ مادرش می­ تواند در دانشگاه و در رشته­ ی زبان انگلیسی قبول بشود. از آنجایی که اصغر از همان کودکی به رشته­ ی پزشکی علاقه داشته، ضمن ثبت ­نام در دانشکده­ ی زبان واقع در شهر ری، به مادرش قول می­ دهد که در طول سال تحصیلی علاوه بر پشت سرگذراندن رشته ­ی تحصیلی که در آن قبول شده است، خودش را برای کنکور سال آینده آماده کند و بتواند به رؤیای دیرینه ­اش جامه ­ی عمل بپوشاند. همه چیز به خوبی پیش می­ رود تا اینکه اتفاق غیر منتظره­ ای مسیر سرنوشت او را تغییر می ­دهد؛ دوران تحصیلات دانشگاهی او با تجاوز صدام به خاک عراق مقارن می­ شود و او تصمیم می ­گیرد که به اتفاق چند تن از هم­کلاسی­ هایش به جبهه برود. به محض اینکه اصغر پایش را به خاک جبهه می­ گذارد، قطعنامه ­ی ۵۹۸ امضا شده و آتش ­بس اعلام می­ شود. مادر اصغر هنگامی که قوم و خویش و همسایه ­ها پسرش را خوش ­قدم خطاب می­ کنند، از خوشحالی در پوست خودش نمی­ گنجند. کام خانواده ­ی اصغر حسابی شیرین می­شود و خودشان را آماده می ­کنند تا با خوشحالی و آغوشی گرم به استقبال پسرشان بروند. در همان گیر و دار امام خمینی(ره) اعلام می­ کنند که برای ایشان پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن جام زهر بوده است. با این حال مادر اصغر بسیار خوشحال است که به زودی پسرش به سلامت برمی­ گردد و خانه­ شان بساط سور و سات خواهد شد. اما صدام که به تعهدات خودش پایبند نبود درست در همان زمانی که هنوز اصغر در جبهه بود، شلمچه را بمباران شیمیایی می­کند و در آن بمباران اصغر شهید می ­شود.

گزیده کتاب:

تازه چانه ­ام گرم شده بود که صدای جنگنده­ های عراقی را شنیدیم؛ مثل کرکس­ هایی گرسنه در آسمان جولان می­دادند. اصغر از جایش پرید و با عجله از سنگر بیرون رفت و از بچه ­ها خواست که پناه بگیرند، همزمان صدای انفجار در جای جای منطقه پیچید و صدای اصغر لابه­ لای آن صداها گم شد.

صدام حتی به تعهدی که خودش آن را امضاء کرده بود، هم پایبند نبود. می­ خواست به هر طریقی که شده زهرش را به ایران بریزد چون بعد از هشت سال جنگ و آن همه هزینه­ های گزافی که داده بود، نتوانسته بود حتی یک وجب از خاک ایران را به چنگ بیاورد. این موضوع انگاری خیلی برایش گران تمام شده بود و می ­خواست در نبرد نابرابری که به وجود آورده بود، تمام زورش را بزند بلکه خودش را برنده جلوه دهد. حرص و طمع قدرت و کشورگشایی او را دچار جنون کرده بود.

در یک چشم بر هم زدن جنگنده ­های عراقی نیروهای ایرانی را به خاک و خون کشیدند. عراق که حسابی توانسته بود نیروهای ایرانی را غافلگیر کند، نیروهای پیاده­ اش را به طرف مرزها هدایت کرده بود تا از میان زخمی­ ها و رزمنده ­هایی که مهماتی برایشان نمانده بود، کلی اسیر جمع کنند و با خودشان ببرند.

در حوالی منطقه­ ای که ما مستقر بودیم یک بیمارستان صحرایی بود که من و اصغر به اتفاق مددکارهایی که هنوز در جبهه بودند، زخمی­ها را به آنجا منتقل کردیم. اصغر کنار کادر درمان ماند تا در معالجه­ی بیماران به آن­ها کمک کند اما من از آنجا بیرون آمدم تا به کمک زخمی­ها بروم. مسافت زیادی از بیمارستان صحرایی فاصله نگرفته بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی، زمین زیر پایم را لرزاند. به سمت صدا برگشتم. عراقی­ ها بیمارستان را کوبیده بودند.

بی‌نام
نام: محمدصادق احراری

خیلی جالب و مفید
کتب دیگر ثریا منصور بیگی
کتب دیگر انتشارات شهید کاظمی
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید