معرفی:
کتاب آتش کف دست داستان مادری است که درگیرودار اتفاقاتی که برای فرزند و شوهرش میافتد خودش را بار دیگر پیدا میکند. او زنی است که مشاوره میدهد و مذهبی است اما گاهی نمیداند چطور باید با فرزندش و نسل جوان رفتار کند که صحیح باشد. از طرف دیگر همسرش هم در این زمینه نظرات خاص و متعصبانهٔ خودش را دارد که همین باعث میشود مادر خانه دچار تعارضات فراوان شود.
گزیده کتاب:
پاهایم را در طشت آب و نمک پایین تخت به هم میمالم. جواد با دو انگشت گوشهٔ دف را میگیرد. با چشمهای پفکرده و گونههای شلوول مثل برجزهرمار میآید و دم در اتاقخواب میایستد.
این چیه؟!
چی چیه؟!
دف را تکان میدهد و صدای شرشرش بلند میشود.
کور که نیستی! این تو خونهٔ ما چهکار میکنه، خانمِ مثلاً مشاور مؤمن نماز شب خون!
خندهام میگیرد.
جواد تو بو میکشی؟! این رو از کجا پیدا کردی؟!
یک قدم جلو میآید. دف را روی تخت میگذارد و جلوی آینه میایستد.
مثل کبک سرت رو کردی زیر برف؛ میخوای بقیه رو درست کنی؟! بچهٔ خودت جلو چشمت داره از دستت در میره!
دف را برمیدارم.
چرتوپرت نگو جواد! این مال محسن نیست. حتماً مال ساسانه! از خواهرت ترسیده ببردش خونه؛ داده دست محسن.
شلوار کردی سیاه را تا زیر سینه بالا میکشد. زبانش را بیرون میآورد و ته حلقش را نگاه میکند. امکان ندارد، جواد آینه ببیند و بی خیال زبان و حلقش بشود. دف را بهسمتش میگیرم و میگویم:
حالا ببر بذارش بالای کمدش. هیچی هم نگو ناراحت میشه!
بی اعتنا به من، به هال میرود و میگوید:
همین مونده بفرستیش مطربی تا یه ذره برکتی هم که تو زندگیمون داریم از بین بره!