تندتر از عقربه ها حرکت کن

تندتر از عقربه ها حرکت کن

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۱۰۰,۰۰۰ تومان
۳۰۴
۱۱
1402
۹۷۸۶۰۰۴۴۱۳۰۳۹

معرفی:

تندتر از عقربه ها حرکت کن؛ روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ کتابی از بهزاد دانشگر است که  زندگی مدیر جوان موفق یک شرکت دانش‌بنیان به نام نوید نجات‌بخش را روایت می‌کند.این کتاب حاصل گفت‌وگوهای دانشگر و نوید نجات‌بخش و دیدارهای مکرر دانشگر از بهیار صنعت سپاهان در سال ۱۳۹۵ است.شرکت دانش بنیان بهیار صنعت سپاهان با بیش از بیست سال سابقه در زمینه تولید تجهیزات پزشکی با فناوری بالا در شهرک علمی و تحقیاتی اصفهان مشغول به فعالیت است.تندتر از عقربه‌ها حرکت کن روایتی از مسیر پر فراز و نشیب و پر چالش جوانی است که در جامعه امروزی نه ارثیه چندانی دارد و نه حاضر است برای موفق شدن شرکتش به احدی باج بدهد و رشوه بگیرد. چارچوب‌های خودش را دارد و با همان چارچوب‌ها که برگرفته شده از روایات بزرگان دین اسلام  و راهنمایی های علما و رهبر انقلاب است، تلاش می‌کندتا شرکتش را گسترش دهد. اما همه اطرافیان او  و مدیران دولتی دیگر چنین کاری را غیرممکن می‌دانند.

گزیده کتاب:

راهنمایی که بودم، یک کیف داشتم که بیشتر به توبره شبیه بود. ظرف غذا و توپ فوتبال را می‌گذاشتم تهش و کتاب‌هایم را می‌گذاشتم کنارش. مدرسه‌مان خیابان مرداویج بود و تا خانه‌مان توی خیابان مسجد سید، خیلی راه بود که بخش زیادی‌اش را پیاده می‌رفتم. بعدازظهرها هم کلاس داشتیم و چون راهمان دور بود، ظهر مدرسه می‌ماندیم. توی مدرسه، یک زمین هندبال بود که هرکس زودتر می‌رسید، می‌توانست بایستد بازی. بیشتر وقت آن دوره به بازی فوتبال گذشت.توی مدرسه‌مان، بسیج دانش‌آموزی هم بود که مسئولش معلم علوممان بود. برایمان دوره‌هایی گذاشته بودند تا با اسلحه آشنا شویم. یک روز هم قرار بود برویم مانور. روز قبلش گفتند بیایید، می‌خواهیم برویم گونی پر کنیم.گونی‌ها را از خاک اره پر می‌کردیم تا با آن سنگر درست کنیم. این‌طوری سبک‌تر بود و جابه‌جایی‌اش برای ما که جثه‌هایمان کوچک بود، راحت‌تر بود. بسیج آن روزها توی خیابان توحید بود. ما با چند تای دیگر از بچه‌ها رفتیم توی یک نجاری و گونی‌ها را پر کردیم. بعد آمدیم پایگاه بسیج که گونی‌ها را خالی کنیم. درِ پایگاه را بستند و گفتند امشب همین جا بخوابید. من تا آن روز، سابقه نداشت بعد از عصر برگردم خانه. یکی گیر داد که برای چه باید بمانیم؟ گفتند کار زیاد است و باید بمانید تا فردا اینجا را آماده کنید. کمی هم از شهدا مایه گذاشتند. من خوشم نیامد که می‌خواهند به زور نگهمان دارند. حالا اگر قبلش گفته بودند، یک چیزی؛ اما این‌طوری برایم گران تمام شد. یکی‌دو ساعت بعد، کولی‌بازی راه انداختم تا گذاشتند بروم. حالا می‌فهمم که آن روز، با همهٔ بچگی‌ام خوشم نیامده بوده ضعف مدیریتشان را با مایه‌گذاشتن از شهدا بپوشانند. از همان موقع‌ها برای خودم خط قرمزهایی داشتم. یکی‌اش همین بود که زیر بار حرف زور نروم.چند وقت بعد بردندمان اردو. چهل‌پنجاه نفری بودیم. شب که شد، بچه‌ها خواستند بخوابند. یکی‌دو نفر که بازیگوش و پرهیجان‌تر بودند، شروع کردند به بازی‌درآوردن. یکی‌دو تایی پتو بیشتر برداشتند و به چند نفر پتو نرسید. تا آمد خوابمان ببرد، یکهو همه‌جا لرزید. با سروصدای انفجار و رگبار تیر از خواب پریدیم. همان معلم مهربان مدرسه را دیدم که حالا سر اسلحه‌اش را بالا گرفته بود و داشت تیر می‌زد. بعدها فهمیدم تیرهایش مشقی بوده و فقط سروصدا داشته. چنان می‌زد که حتی نشد کفشمان را بپوشیم و ریختمان بیرون.بدجور برخورد بهم. مثلاً که چی؟ مگر با همین یک شب و این‌همه خشونت، ما نظامی می‌شدیم؟ حالا بین این‌همه ویژگی‌های نظامیگری باید قاطعیت را این‌جوری قاطی خشونت می‌کردند و نشانمان می‌دادند؟ بدترش این بود که من آن روزها دلیل این کارها را نمی‌فهمیدم. من الان ممکن است تا ساعت ۳ نیمه‌شب یا حتی صبح بمانم شرکت و کار کنم و می‌فهمم دارم کار مفیدی انجام می‌دهم. صرف اینکه یک اردوی نظامی است، دلیل نمی‌شود با خشونت به جان بچه‌ها بیفتیم. اصلاً فرق بسیج با برخی ارگان‌های نظامی دیگر همین بود؛ اینکه خشکی قانون تویش نبود. آدم‌ها با عشق و ارادت تویش می‌ماندند، نه به ضرب قانون.

کتب دیگر بهزاد دانشگر
کتب دیگر انتشارات معارف
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید