راه ورسم دانشجویی
پالتویی
۲۵۲
۱۴۰۰
۹۷۸۶۰۰۸۲۰۰۴۵۱
داستانپردازی ساده از عالم دانشجویی
دانشجویان وقتی وارد دانشگاه میشوند از خیلی مسائل بیاطلاعاند. نمی دانند که ممکن است بی انگیزه شوند، نتوانند وظایفشان را تشخیص دهند، اعتقاد قلبیشان را به حل مشکلات و موفقیت از دست بدهند، نسبت به آیندهشان دچار ابهام شوند، اعتمادبه نفس خود را از دست بدهند، جذب حواشی دانشگاه و مسائل سیاسی و ... شوند، گسست معنوی و اخلاقی پیدا کنند یا دچار تقلیدهای کورکورانه شوند. کتاب راه و رسم دانشجویی تلفیقی از سبک زندگی اسلامی و نکات مشاورهای در قالب داستانهای جذاب و شنیدنی و سرشار از ضربالمثلها و کنایات ادبی است. از آنجا که داستانوارهبودن این اثر میتواند مخاطبان بیشتری را به خود جذب کند، بیشترین تلاشها برای تناسخ و تناسب شخصیتها و توصیف صحنهها صورت گرفته تا قالب این نوشته، هنری شود و مخاطب احساس نکند با کتابی صرفاً علمی روبهروست که قصد دارد انگارهٔ ذهنی او را متحول کند؛ بلکه دانشجو با خواندن این داستانهای هنری، ناخودآگاه آداب زندگی دانشجویی را میآموزد و به این نتیجه میرسد که میتواند از مصادیق شخصیتهای مطلوب باشد و البته اگر حواسش را هم جمع نکند، ممکن است مصداقی از شخصیتهای ناموفق شود.
بخشی از کتاب راه و رسم دانشجویی
صادق یک هفته پس از شروع ترم به اتاق ما در خوابگاه اضافه شد. وقتی میخواست از دانشگاه به خانه برود، اگر صبح حرکت میکرد، غروب میرسید؛ به همین دلیل معمولاً آخر هفتهها در خوابگاه می ماند. میگفت از آنجا که در یک خانوادهٔ شلوغ زندگی می کرده و از کودکی هیچگاه حسِ تنهایی را نچشیده است، ماندنِ در خوابگاه در آخر هفتهها برایش عذابآور است. میگفت حاضر است سلولهای انفرادی زندان گوانتانامو را تجربه کند، ولی آخر هفتهها در خوابگاه نمانَد! آخر نه کلاسی، نه صدایی، نه همصحبتی، نه غذای سلفی. حتی مغازههای دانشگاه هم تعطیل بودند. اگر از توضیح شرایط سختی که او تحمل میکرد بگذریم، از قضاوتهای ناصوابی که ما نسبت به او داشتیم، نباید به سادگی بگذریم و باید از آن درس بگیریم. البته ناگفته نماند که وقتی متوجه میشدیم اشتباه کردهایم، از او حلالیت میطلبیدیم. اتفاقاً یک مورد از قضاوتهای زودهنگام ما، به این موضوع مرتبط بود که صادق آخر هفتهها در خوابگاه میماند. ما در کلاسمان هرگاه تلاش میکردیم که اساتید، امتحانات میانترم و تکالیفشان را به تأخیر بیندازد تا فرصت بیشتری داشته باشیم، صادق برخلاف بقیه تأکید داشت که امتحان هرچه زودتر و اول هفتهها برگزار شود. بچهها هم از اینکه آخر هفتهها بخواهند درس بخوانند، حسابی فراری بودند؛ به همین دلیل به صادق لقب «ساز مخالف» داده بودند و گاهی اوقات او را دست میانداختند و میگفتند: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». این در حالی بود که بعداً متوجه شدیم صادق به خاطر این میگفت امتحانها اول هفته برگزار شوند که آخر هفتهها که در خوابگاه می ماند، انگیزهٔ درسخواندن داشته باشد تا هم بتواند از غمِ غربتِ خوابگاه خَلاص شود، هم با دوستانش که به خاطر امتحان در خوابگاه میماندند، درس بخواند تا بهتر یاد بگیرد. بارِ دیگری که دربارهٔ صادق زود قضاوت کرده بودیم، مربوط به اواسط ترم و اول هفتهای بود که صبحِ زود، از شهر خودمان به دانشگاه آمده بودیم. وقتی وارد خوابگاه شدیم و درِ اتاق را باز کردیم، دیدیم صادق با اینکه کلاسش دیر شده، در حالِ تمیزکردن اتاق بود.
برای تهیه کتاب «راه و رسم دانشجویی» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.