
من به مردم شلیک نمی کنم

جیبی

۱۳۲

۱۴۰۴

۹۷۸۶۲۲۲۸۵۳۱۸۱
«قاسم دهقان»، همچون دو همخدمتیاش «محمد محمدی خُلّص» و «علی غفوری»، جوانانی انقلابی بودند که برحسب اتفاق، در ارتش شاهنشاهی خدمت میکردند. قاسم بهخاطر مهارتش در تیراندازی، جذب «گارد جاویدان» شد. گارد شاهنشاهی او را که در بین نیروهای نظامی بالاترین رتبه آورده بود، برای مسابقه تیراندازی کشورهای عضو پیمان نظامی «سنتو»، به کشور الجزایر اعزام کرد. قاسم موفق ش در بین شرکتکنندگان، بالاترین امتیاز را بیاورد و قهرمانی تیراندازی ارتشهای پیمان سنتو را به نام خودش ثبت کند. بازگشت او از الجزایر، مصادف شد با فاجعهی 17 شهریور 1357.
جمعۀ سیاه 17 شهریور 1357، هنگامی که فرماندۀ یگان، به سربازان دستور شلیک به طرف مردمی که به جنایات شاه اعتراض داشتند، صادر کرد، قاسم و محمد و علی، شوکه شدند. سرانجام تصمیم گرفتند برای اینکه به طرف مردم شلیک نکنند، فرار کنند. فرار همان و محاصره توسط نیروهای ساواک و حمله و شلیک و مجروحیت و دادگاه و شکنجه، همان. ماجرا تازه از همین نقطه شروع میشود.
گزیده ای از کتاب « من به مردم شلیک نمیکنم»:
ساعت 6 صبح نشده بود که رادیو اعلام کرد: به دستور شخص شاه، در برخی شهرها از جمله تهران، حکومت نظامی برقرار است و هر کس به خیابان بیاید، بهسمت او، گلولهی جنگ شلیک خواهد شد. قاسم دهقان و دو تن از دوستانش، که مذهبی و جزو همان مردم بودند، تصمیم گرفتند بههیچوجه به مردم شلیک نکنند و از صف ارتشیان شاه جدا شوند.
عالی بود. حتما مطالعه کنید این کتاب خواندنی را.
دیدم که جانم میرود
بهروزخرمشهر،بهروزمن
دوج
خواهردباغ
شهادت طلبان/جلد دوم
من متوسلیان راکشتم
شیرین وعامریه
ازمعراج برگشتگان جلداول
سرهنگ ربایی
جام زهر
دیدم که جانم میرود
کاش برگردی
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
خواهردباغ
تنها در محراب.شهید مدرس
حماسه هویزه