درفاصله دوبوسه
رقعی
۵۶۰
1403
۹۷۸۶۲۲۲۸۵۲۵۶۶
دکتر غلامعلی حداد عادل هفتساله بود که برادرش مجید در روز چهاردهم اسفند ۱۳۳۰ به دنیا آمد.
او در زمان تولد برادرش در مدرسه بود و وقتی به خانه آمد مادربزرگ مادریاش به او اطلاع داد که صاحب برادری شده است. وقتی به خانه رسید، نوزاد خواب بود و غلامعلی خم شد و برادر تازه به دنیا آمدهاش را بوسید.
بیستونه سال و شش ماه بعد نیز، او را بوسید؛ قبل از ظهر پنجشنبه نهم مهرماه ۱۳۶۰ در غسّالخانه بهشت زهرا.
این کتاب شرح زندگی شهید مجید حداد عادل میان این دو بوسه است. زندگی بیستونه سال و شش ماهه او در سیزده فصل و به دست برادرش که به احوالات او بیش از دیگران اشراف داشت تدوین شده است.
کتاب به صورت خطی از تولد تا شهادت و پس از آن نوشته شده است. فصل ها نشان دهنده ایستگاههای مهم زندگی او هستند. فصل دوازدهم به آنچه پس از شهادت او روی داده و فصل پایانی به یک جمع بندی کلی از شخصیت او اختصاص یافته است.دکتر غلامعلی حداد عادل برای نگارش این کتاب در کنار اطلاعاتی که خود از برادرش در اختیار داشته، از خاطرات مادر، همسر، خواهران و برادران، آشنایان، دوستان و همکاران شهید نیز بهره برده است. علاوه براین، نامههای شهید به دوستان و نزدیکان، نوشتهها و یادداشت های کوتاه، سروده ها، تقویم هایی که حاوی یادداشت ها و برنامه روزانه بوده و نیز انواع نوارهای صوتی، عکس ها و فیلم های به جامانده از او و بایگانی منظمی که از احکام و ابلاغ های او وجود داشته، منابع این کتاب را تشکیل داده است.
تنوع استعدادها و توانایی های شهید مجید حداد عادل و تعدد میدان هایی که او مخصوصا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آن ها مسئولیت پذیرفته و کار کرده است، سبب شده تا دو سال و نیم آخر عمر وی که پس از پیروزی انقلاب بوده، پرحادثه و پرماجرا باشد و عمق و معنای بیشتری پیدا کند. درواقع اگر چه طول عمر او کوتاه بوده؛ ولی عمق زندگی این شهید عزیز کم نبوده است. انگار هر آنچه را که در ۲۷ سال قبل از انقلاب اسلامی آموخته و اندوخته بود، در آن دو سال و نیم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جا و با شتاب به ظهور رسانده و با درخششی شدید و کوتاه به پای انقلاب ریخته است.
کتاب در فاصله دو بوسه، شرح زندگی یک جوان از صدها هزار جوانی است که جان بر سر ایمان و آرمان خود نهادند و در راه انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. این کتاب صرفا شرح زندگی یک فرد نیست، بلکه سرگذشت یک نسل است؛ نسلی که رفتند تا ایران بماند و ایمان بماند.
گزیده کتاب:
من همراه مجید از پلههای طبقۀ سوم به پایین آمدم تا با او خداحافظی کنم. مجید در راهپله پشتسر من میآمد. ناگهان بیآنکه از او تقاضایی کنم دستهایش را از پشت سر من روی شانههایم گذاشت و شروع به مشتومال دادن به سرشانههای من کرد. او سابقاً گهگاه به خواهش من و برای رفع خستگی من، مرا مشتومال میداد، اما این بار، بیآنکه من از او تقاضایی بکنم، خودش، بی هیچ مقدمهای، با لحنی بسیار ساده و صمیمانه گفت: «داداش! خیلی وقته که من مشتومالت ندادهامها!»
من با تعجبی که با خوشحالی همراه بود از او تشکر کردم و با او در آستانۀ در خانه خداحافظی کردم و نمیدانستم این آخرین خداحافظی من با اوست.
خیلی عالی بود، من خیلی دلم می خواست بیشتر با شهید مجید حداد عادل، آشنا بشوم، ممنون از چاپ این کتاب.
جام زهر
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
حاج ابوالفضل
مردابدی
ام علاء