جنگ جنگ تا نابودی
خاطرات ارتشبد نزار الخزرجی
نزار الخزرجی در سال 1938 [1317 شمسی]، در شهر بعقوبه در استان دیالۀ عراق، در یک خانوادهٔ اهل سنت به دنیا آمد. وی تحصیلات نظامی خود را در دانشگاه علوم نظامی «سنت هرست» انگلستان به پایان رساند. در همان ماههای ابتدای جنگ تحمیلی برای همکاری با ارتش به بغداد فراخوانده شد و نقش مهمی را به عهده گرفت. وی به عضویت «کمیتهٔ نظارت بر جنگ» درآمد و پس از چندی رئیس این کمیته شد. تهیهٔ طرحها، نقشههای جنگی و مانورهای نظامی و تهیهٔ گزارش از وضعیت لشکرها همه زیر نظر او انجام میگرفت. زمانی که نیروهای ایرانی مناطق وسیعی از شمال عراق را در چند عملیات از جمله عملیات «مسلم بن عقیل» آزاد کردند، ژنرال نزار خشنترین اقدامات را علیه نیروهای ما به کار گرفت. او در نبرد «پنجوین» به فرمانده تیپ 451، دستور داد بیست نفر از اسیران ایرانی که جزء سپاه پاسداران هستند باید کشته شوند. اسیران مجروح هم به دستور او زنده زنده دفن شدند. در سال 1987 [1366]، الخزرجی به فرماندهی سپاه اول ارتش عراق منصوب شد. در این زمان تعداد افرادی که تحت امر او کار میکردند به یک میلیون نفر میرسید. از همان ماههای ابتدای جنگ تحمیلی نقش مهمی را بر عهده گرفت، آن چنان مهم که به پیشنهاد او برای تغییر استراتژی رویارویی با ایران، عملاً جنگ متوقف شد. در این مدت توانست به این سپاه سر و سامان دهد و بعضی از مناطقی که در دست نیروهای ما بود از جمله: قلهگردمند، دربندیخان، کوههای سیدصادق و تپه سلطان را بازپس بگیرد. پیش از پایان جنگ تحمیلی، در تاریخ 1 مارس 1988 [11 اسفند 1366] وی از طرف صدام طی حکمی به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب و دو سال بعد یعنی در تاریخ 19 سپتامبر 1990 [28 شهریور 1369] مشاور نظامی صدام شد. خزرجی در مارس 1996 از نظام جدا شد. او ابتدا از استان موصل به کردستان رفت و از آنجا با یک فروند هواپیمای آمریکایی به اردن گریخت. کتاب «جنگ جنگ تا نابودی» ترجمۀ کامل گفتگوی غسان شربل، روزنامهنگار مطرح جهان عرب با این ژنرال عراقی در سال 2002 است، که در روزنامهٔ الحیات منتشر گردید. اهمیت این مصاحبه در نگاه دیگرگونه و از زاویهٔ دید دشمن به جنگ و مسائل عراق میباشد. مطرح شدن روابط پشتپردهٔ صدام با نظامیان و ارتش بعث میتواند برای هر خوانندهای جالب توجه باشد.
گزیده ای از کتاب جنگ جنگ تا نابودی
-در طول تاریخ، از زمان بوجود آمدن کشور عراق، درگیری های زیادی بین عراق و ایران بر سر مرزهای آبی، به ویژه شط العرب، و مرزهای زمینی وجود داشته است. زمان شاه هم بحران های بزرگی بین دو کشور وجود داشت. فقط در دوره پیمان بغداد آرامش برقرار بود. (این پیمان) شامل ایران و عراق و پاکستان و ترکیه به علاوه بریتانیا می شد.زمانی که پیمان بغداد از بین رفت مجددا وضعیت پرتنش به روابط دو کشور بازگشت. با وقوع انقلاب اسلامی و شروع گسترش امتداد شیعی آن (که به صدور مفاهیم انقلابی خود ایمان داشت) و با توجه به آنکه درصد شیعیان در جمعیت عراق بسیار بالا بود، روابط متشنج شد.فکر می کنم صدام حسین به این اعتقاد رسیده بود که ایران پس از سقوط شاه، از نظر نظامی ضعیف شده و ارتش آن کشور بعد از اعدام فرماندهانش فروپاشیده است. لذا تصمیم گرفت با رویای صدور انقلاب (خصوصا بعد از حمایت هایی که در برخی محافل شیعه عراقی از آن شد) مقابله کند.علاوه بر این، غرب و اتحاد جماهیر شوروی هم از تصمیم ایران برای صدور انقلاب ترس داشتند. چون انقلاب ایران با انرژی وخیز بسیار عظیمی آغاز شد و حتی اتحاد جماهیر شوروی هم از تاثیرات آن بر جمهوری های مسلمان نشین آسیایی خود ترسید. در بحث آمریکا هم که انقلاب ایران از همان روزهای آغازین، آنها را تحریک کرد. مسئله گروگان ها را که خوب به خاطر دارید.برای همین صدام فکر می کرد اگر انقلاب ایران را بزند و آن را مهار کند، حمایت جهانی، به ویژه جهان غرب را به دست خواهد آورد. همچنین معتقد بود او (با این کار) نه تنها از عراق بلکه از کل منطقه خلیج (فارس) که در آن زمان ضعیف و (ناتوان) به نظر می رسید دفاع می کند.فکر می کرد قهرمان است و هر رئیس جمهور، زعیم و رهبر منحصر به فردی باید یک سری جنگ ها انجام دهد.
برای تهیه کتاب «جنگ جنگ تا نابودی» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.