شهاب دین
رقعی
۲۱۶
1402
۹۷۸۶۲۲۲۸۵۱۲۹۳
برشهایی از زندگانی آیتالله سیدشهابالدین مرعشی نجفی
نویسنده سعی دارد با قلمی ساده و به دور از تکلف، وقایع مهم زندگی آیتالله مرعشی را در قالب داستان به تصویر بکشد. این کتاب روایتی داستانی از زندگی این مرد بزرگ است؛ از سفرهایی که به کربلا، نجف، سامرا، تبریز و تهران و قم داشته است تا تشرفاتش به محضر امام زمان(عج).
برش از کتاب«شهاب دین»
زمستان شده بود؛ کنار آبگیری در اطراف نجف نشسته بود. قیلوقال پرندگان مهاجر، سرمای هوا را از یادش میبرد. آمده بود پی جمع کردن چوب برای سوزاندن. غیر از شاخههای خشکیدۀ نخل چیزی پیدا نکرد. میدانست سوزاندن آنها گرما ندارد. حاصل سوزاندن شاخههای نخل فقط دود است. چند روز بود سرما تحملناپذیر شده بود و در حجره نه نفتی داشت و نه زغالی. دستخالی از کنار آبگیر برگشت. سر راه به وادیالسلام رفت و بر مزار پدر و مادر فاتحه خواند و از آنها خواست گشایشی در کارش ایجاد کنند. وارد بازار شدند. زنان عرب که از روستاها و بادیه های اطراف نجف می آمدند، نان و کره و سرشیر را در سبدهای حصیری روی سرشان گذاشته بودند. بساط فروش شان را در کنار دکان ها پهن می کردند. هر چند دقیقه یک بار آشنایی شمس الدین را می دید و دست بر سینه سلام می داد. شهاب الدین پشت سر پدرش راه می رفت و به نغمه بلبل ها و کوکوی فاخته ها گوش می داد. بی بی گفته بود پرنده ها ذکر می گویند. شهاب در پی کشف ذکر پرنده ها بود.
برای تهیه کتاب شهاب دین و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
انچه در این کتاب سرتاسر نمایان بود مبارزه ی پی در پی ایت الله مرعش با نفس خویش بود و توجه مدام به ال الله او بخاطر دین خدا به جان و زندگی خویش سختی های مداوم میدهد و به بهای 4 سال نماز استیجاری یک کتاب میخرد،در حالیکه خود گرسنه بود
آنچه در این کتاب سرتاسر نمایان بود مبارزه ی پی در پی ایت الله مرعشی با نفس خویش بود و توجه مدام به ال الله او بخاطر دین خدا به جان و زندگی خویش سختی های مداوم میدهد و به بهای 4 سال نماز استیجاری یک کتاب میخرد،در حالیکه خود گرسنه بود
عالی.
نویسنده ورودش به رمان جدید و نو وقایع با لطافت کنارهم چیده شده. خیلی دوستش داشتم
این کتاب خیلی قشنگ بود. انگار موقع خوندنش میرفتی توی کوچه پس کوچه های نحف و غرق در دلتنگی میشدی .. واقعاً خوندنش یه رزقه و خداروشکر میکنم شاملم شد این رزق
روایتی خواندنی و جذاب و مفید از زندگی آیت الله مرعشی نجفی
ناتا
جام زهر
دیدم که جانم میرود
تنها برای لبخند
خط مقدم
روایت سوم
کاش برگردی
سربلند
حاج ابوالفضل
مردابدی
ام علاء