مثل بیروت بود
رقعی
۳۵۶
1403
۹۷۸۶۲۲۶۸۳۷۵۴۵
معرفی:
رمان مثل بیروت بود اثر زهرا اسعد بلنددوست در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است. نویسنده در این رمان که بر پایه واقعیات نوشته شده، اتفاقات آبان سال ۱۳۹۸ را پیش چشم مخاطب، جانی دوباره میدهد.سارا همسر یکی از مدافعان حرم است که از تنهایی و غربت و درک نشدن توسط دیگران مغموم است او زیر این فشار کمر خم میکند و تاب نمیآورد، زهرا نیز به واسطه دوستی با سارا وارد مسیری پرتلاطم میشود و دانیال برادر سارا هم که حالا به سپاه پیوسته است ناگهان مفقود الاثر میشود و خبر شهادتش در رسانهها پخش میشود. اینجاست که داستان وارد فضایی مبهم و مهآلود میشود. رمانی پر از دوراهیهای خطرناک و فتنههایی که باید از میانشان راه راست را پیدا کرد.
گزیده کتاب:
با سری در مرز انفجار، زیر پتو خزیدم. دلم بیخیالی چند هفته قبل را میخواست. صدای پیام تلگرام بلند شد. بیرمق، گوشی را از زیر تخت برداشتم. همان ناشناس بود. بغض سیب شد و در گلویم غلتید. کاش دست از سر زندگیم برمیداشت. مضطرب پیام را گشودم: «اینکه واسه یه منافقزادهٔ مریض سوپ ببری هم رأفت اسلامی محسوب میشه؟!»
حالم بد بود، بدتر شد. او میدانست، او باز هم همهچیز را میدانست. اما چطور؟! من که در تمام طول مسیر، شش دانگ حواسم را به اطراف سند زده بودم. صدای ضربان قلبم را به گوش میشنیدم.
«تو این چیزها رو از کجا میدونی؟ تعقیبم میکنی؟»
پیام آمد:
«من خیلی چیزها رو میدونم؛ مثلاً معنی ستونپنجم رو خیلی خوب میفهمم یا مثلاً خوب میدونم اون تولهمنافق مأموریتش چیه و چه خوابی واسه حاجاسماعیل دیده.»
او چه میخواست بگوید؟! در عین واضحبودن، حرفهایش برایم قابل فهم نبود.
«منظورت از این حرفها چیه؟ منظورت از ستونپنجم و تولهمنافق کیه؟ چه مأموریتی، چه خوابی؟ اصلاً اینها چه ربطی به پدر من داره؟!»
پاسخ داد: «خودت رو به خنگی نزن. میدونی دقیقاً دارم در مورد کی حرف میزنم. همهٔ اینها به پدرت ربط داره، چون پدرت حاجاسماعیله و جزء معدود افرادیه که از یه راز محرمانه باخبره.»