بازگشت
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۲۵,۰۰۰ تومان
پالتویی
۱۲۰
۴
1401
۹۷۸۶۲۲۷۱۶۹۰۷۲

معرفی:

کتاب بازگشت که توسط موسسه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شده، به داستان تجربۀ یک جانباز دفاع مقدس از مشاهدات و شنیده‌هایش در عالم برزخ می‌پردازد. این کتاب روایت تجربه‌های برگشتن از مرگ و مشاهده‌ی اتفاقات پس از آن را برای ما تعریف می‌کند. در این اثر، ۲۰ داستان کوتاه از تجربه‌های واقعی روایت‌ها شده است.مرگ و چیزی که بعد از آن اتفاق می‌افتد، همیشه برای بشر سؤال اساسی بوده. ادیان و مذاهب از تداوم حیات بعد از مرگ خبر داده‌اند، اما در بیشتر آن‌ها، در مورد پدیده مرگ و حوادث پس از آن، به برخی داستان‌ها و حکایت‌های محدود اشاره شده، فقط در اسلام است که حدود یک سوم آیات قرآن و قسمت زیادی از روایات، به موضوع معاد اختصاص دارد. با این حال، همه به دنبال اطلاعات بیشتر در این زمینه هستند.کتاب مصور بازگشت که در قطع پالتویی با قیمت بسیار مناسب در ۱۲۰ صفحه منتشر شده، یکی از آثار گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. موضوع کتاب بازگشت از این قرار است که یکی از رزمندگان دفاع مقدس در اثر جراحت‌های ناشی از اصابت ترکش و گلوله راهی بیمارستان می‌شود و… او در خلال این مجروحیت برای مدت کوتاهی از دنیا می‌رود و عالم برزخ را می‌بیند.در سال‌های اخیر، با پیشرفت‌هایی که در رشته پزشکی و فرایند احیای بیماران بوجود آمده، روزنه‌هایی به جهان ناشناخته‌ی پس از مرگ ایجاد شده است. تجربیات نزدیک به مرگ یکی از این روزنه‌هاست که کثرت شواهد ارائه‌شده از طریق آن، حتی توجه بسیاری از دانشمندان را نیز به خود جلب و آنان را وادار به تحقیق و پژوهش در این زمینه کرده است. یکی از مهم‌ترین پیام‌های تجربه‌کنندگان نزدیک به مرگ این است که زندگی ما و جهان، براساس حساب وکتابی خلق شده و دارای معنا و هدف است و با مرگ پایان نمی‌یابد.

گزیده کتاب:

این دختر کوچک محبت خاصی به من داشت. یادم هست هرگاه ظرف شراب را در دست می‌گرفتم که بنوشم، آن را از دستم می‌گرفت و بر لباسم می‌ریخت. اما دوران خوشی من با این کودک طولانی نشد. دوسه ساله بود که مریض شد و از دنیا رفت. مرگش خیلی مرا غصه‌دار کرد. شب جمعه‌ای شراب خوردم و نماز نخوانده خوابیدم.

یکباره دیدم گویا قیامت شده! همه از قبرها بیرون آمده و به سوی محل حسابرسی اعمال می‌رفتند. من هم به راه افتادم. یکباره از پشت، صدایی شنیدم! وقتی برگشتم مار سیاه و بزرگی را دیدم که بزرگتر از آن تصوّر نمی‌شد!

مار با سرعت به سمت من می‌آمد و دهان بزرگش را باز کرده بود. با ترس و لرز و باسرعت می‌دویدم. او هم به سرعت مرا دنبال می‌کرد. در راه پیرمردی مهربان را دیدم، باعجله سلام کردم و گفتم: به فریادم برس. گفت: در برابر این افعی ناتوانم، ولی سریع برو، شاید خداوند نجاتت دهد. با سرعت فرار می‌کردم تا اینکه به مقابل دره عمیق جهنم رسیدم. طبقات و عذاب جهنم پیدا بود. نزدیک بود همان‌جا از ترس بمیرم.

پشت سرم را نگاه کردم، دیدم آن مار همین‌طور نزدیک می‌شود، می‌خواستم از ترس مار، خودم را به جهنم بیاندازم. صدایی گفت: برگرد، تو اهل اینجا نیستی.

کتب دیگر گروه شهید ابراهیم هادی
کتب دیگر انتشارات شهید ابراهیم هادی
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید