روزهای بی آینه

روزهای بی آینه

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
ناموجود
رقعی
۱۵۹
۱۱
1400
۹۷۸۶۰۰۰۳۰۶۷۵۵

معرفی:

کتاب «روزهای بی آینه» خاطرات منیژه لشکری همسر خلبان شهید حسین لشکری است که در آغازین روزهای جنگ تحمیلی به اسارت درآمد و حدود پانزده سال جزو مفقودین محسوب می‌شد و سرانجام پس از تحمل هجده سال اسارت به آغوش وطن بازگشت. حسین لشکری که یک خلبان زبده و توانمند ایرانی بود که در آمریکا آموزش دیده بود و به سه زبان زنده جهان مسلط بود، در بیست و هفتم شهریور سال 1359 برای انهدام تانک‌های صف کشیده در مرز ایران به پرواز درآمد اما اصابت راکت باعث سقوط هواپیما و اسارت ایشان شد. در حالیکه ایشان زنده به دست نیروهای عراقی افتاده بود آنان از اعلام این موضوع توسط صلیب جلوگیری کردند و ایشان را به شکل مخفیانه به اسارت بردند. اسارتی که سال‌های بسیاری از آن با شکنجه و انفرادی‌های طولانی مدت همراه بود. در این مدت تنها خواسته رژیم بعث از این آزاده سرافراز انجام یک مصاحبه مطبوعاتی بود که در آن به دروغ ایران را آغازگر جنگ اعلام نماید. خواسته‌ای که هیچگاه محقق نشد و این خلبان جان بر کف با اراده‌ای پولادین تا آخرین روز اسارت عزت و آبروی ایران و اسلام را حفظ نمود. این کتاب به سراغ نیمه پنهان زندگی شهید حسین لشکری رفته است. بانویی که گرچه همسر خود را ندید اما پا به پای او صبوری به خرج داد و برای دیدار او هجده سال چشم کشید. منیژه در هجده سالگی به ازدواج حسین درآمد و در نوزده سالگی اولین فرزند آن‌ها علی به دنیا آمد. زمانی که منیژه تنها بیست سال داشت حسین به اسارت درآمد و آن‌ها سالیان سال با بی‌خبری و دوری او دست و پنجه نرم کردند. این کتاب ماجرای دو دلداده‌ای است که بعد از هجده سال فراق باید دوباره همدیگر را با تمام جراحت‌ها و تغییرات بپذیرند و به زندگی ادامه دهند.

گزیده کتاب:

می‌گفتم «حسین جان این همه میوه هست؛ تازه‌ش رو بخور چرا پوست میوه بخوری؟! از بس در اسارت آن‌ها را در مضیقه گذاشته بودند هر کار من به نظرش اسراف می‌آمد. خیلی طول کشید تا از سرش انداختم که به جای پوست میوه‌ها خود میوه را بخورد و اجازه بدهد پوست میوه ها را دور بریزم. حسین مریض بود. بیشتر برایش سوپ ماهیچه گوشت و مرغ آب پز کاملا پخته و له شده درست می‌کردم. سلیقه غذایی او با علی فرق داشت معمولاً دو نوع و گاهی سه نوع غذا درست می‌کردم. اوایل اعتراض می‌کرد اما بعدها حرفی نمی‌زد. یک نوع غذا برای خودش می‌ریخت و همیشه که بشقابش را نان می‌کشید فکر می‌کردم هنوز گرسنه است. می‌خواستم برایش غذا بریزم اجازه نمی‌داد. می‌گفت کاملاً سیر شده است.

کتب دیگر انتشارات سوره مهر
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید