روایتی از زندگی حاج احمد متوسلیان
آنچه در کتاب مرد آمده است گوشههایی از زندگی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان میباشد. کتاب مرد در سه بخش نگاشته شده است: بخش اول به دوران حضور حاج احمد در مریوان پرداخته شده، بخش دوم به تشکیل تیپ ۲۷ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و فرماندهی حاج احمد و رفتن او به جنوب تا اسارتش در لبنان محور قرار گرفته و آنچه در بخش سوم آمده دوران بعد از اسارت حاج احمد متوسلیان است. او که یکی از فرماندهان مهم و سرنوشتساز در جنگ تحمیلی ایران و عراق محسوب میشود، از ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی در مناطق مختلف کشور برای برقراری نظم تلاش کرد. حاج احمد پیش از آغاز جنگ، در درگیریهای ترکمن صحرا و پاکسازی کردستان نقش داشت. او همزمان با حضور در جنگ تحمیلی به مردم لبنان در مقابل اسرائیل نیز کمک میکرد و سرانجام در سال 1361 توسط نیروهای صهیونیسم ربوده شد. البته در کنار حاج احمد سه دیپلمات دیگر نیز حضور داشتند که از سرنوشت هیچکدام اطلاعات دقیقی در دسترس نیست.
بخشی از کتاب مرد/ احمدمتوسلیان
برای رضا، احمد معما شد. دوست داشت بداند او کیست و از کجا آمده است. همان شب، سر صحبت را با مجروحان دیگر باز کرد. مجروحی که تازه پانسمان شکمش را عوض کرده بودند گفت: «من برادر احمدُ از پادگان سعدآباد تهران میشناسم. ما با هم از اونجا به ترکمن صحرا که اون زمان بدجوری شلوغ بود اعزام شدیم. بهار سال ۵۸ بود. ضد انقلاب میخواست اونجا رو از ایران جدا کنه و به بهانه خودمختاری هر بلایی که دلش میخواد سر مردم بیاره. یادش به خیر. هنوز دو سال از اون موقع نگذشته. داشتیم پیروز میشدیم. یکهو پیام رسید که دولت موقت دستور داده که برگردیم. باز خدا را شکر که چند وقت بعد این غائله خوابید. بعد همه تو گردان دوم زرهی سپاه جمع شدیم و سر از کردستان درآوردیم برادر احمد شد فرمانده ما. چه عملیاتها که با هم نرفتیم.»مجروحی دیگر که بازویش را گچ گرفته و به گردنش آویزان کرده بودند، گفت: «پیاده شو با هم بریم آقا ابراهیم! حالا نوبت منه. باقیشُ من تعریف میکنم.»مجروح دست شکسته نشست روی تخت رضا و گفت: «اگر ریا نباشد، بنده از زمان اومدنش به کردستان باهاش آشنا شدم. اون زمان بسیجی بودم، اما حالا پاسدار شدهام. سرتُ درد نیارم. زیر نظر برادر متوسلیان زدیم به کار و شهر بوکانُ از ضد انقلاب پس گرفتیم. بعد نوبت شکستن حصر مهاباد و سقّز و آزادسازی بانه شد. آقا چمران هم کمکمون بود. دل شیر داره این چمران. بعد رفتیم سراغ پاکسازی پاسگاههای مرزی که ضد انقلاب توش لونه کرده بود. هنوز کار ضد انقلابُ تموم نکرده بودیم که دوباره این لیبرالها دست به کار شدند! طبق دستور دولت موقت خروج نیروهای سپاه و ژاندارمری و ارتش از یگانها و مقرهاشون ممنوع شد. دشمن دوباره جون گرفت. الحمدلله «صیاد شیرازی» به کردستان اومد و ستاد مشترک تشکیل شد. با عملیات ویژه سپاه و ارتش دوباره بلای جون ضد انقلاب شدیم. البته من تو ماجرای شکستن محاصره پادگان بیستوهشت سنندج نبودم. اما شنیدم که چه بلایی بر سر ضد انقلاب اومد و بچهها چطور اونجا رو گرفتند. سرتُ درد نیارم! همون وقت بود که نیروهای دکتر چمران شهر پاوه رو آزاد کردند.»
برای تهیه کتاب«مرد/ احمدمتوسلیان» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.