
حواست هست


۹۵

۱۴۰۲

۹۷۸۶۲۲۷۱۷۷۴۳۵
نگاهی متفاوت نسبت به اتفاقات و رخدادهای معمولی و روزمره در قالب داستان
کتاب حواست هست، نوشتۀ زینب سنجارون، روایت لحظههایی است که هر روز تجربهاش کردهای، هر روز آمدهاند جلوی چشمت و به چشم تو نیامدهاند. آشنا هستند، شبیه چهرۀ آشنایی که ناغافل توی ازدحام جمعیت میبینیاش و میگویی «من تو را جایی دیدهام». روایتی است از لمس کردن پیامهای اختصاصی، که دریافتکنندهاش مطمئن میشود سرِوقت به دستش رسیده، درست همان زمانی که باید بیاید. همۀ این حواسجمعیها در بستری جز روزمرگی اتفاق نمیافتد. خبری از برخورد شهابسنگ و رانش زمین نیست. اگر قرار است سنگی بیفتد، همانی است که از درونت کنده میشود. زمین دلت که سفت باشد دیگر زیر پایت خالی نمیشود. همۀ زمین و زمان که برانندت، تو سر جایت ایستادهای. قصه قصۀ همان لرزشها و نلرزیدنها است.
گزیدۀ متن کتاب حواست هست
فاطمه گردنش را سیخ نگه داشته بود و حواسش بود که گل نیفتد. دلم میخواست میان ذهنش، جایی میان ابر بالای سرش، قاتی رؤیایش بودم. آنوقت لابد میفهمیدم از خودش با گل میان موهایش چه تصوری دارد، که آنطور چرخ میزند و ناز میکند. کاش گل را من آنجا کاشته بودم بهجای زیبا. فاطمه که رفت از کنارم، میرفتم دنبالش. بهانه میکردم که میرود توی دستوپا یا مزاحم میشود برای فیلمبرداریشان. میان همۀ لبخندهایم و سلام و احوالپرسیهایم و توضیح برای اینکه چرا دیر آمدهام، حواسم به فاطمه است؛ به نگاههایش که واقعاً نمیدانستم کجا نشستهاند.
جهت تهیه کتاب حواست هست و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
عالی بود، داستانی جذاب و خواندنی
کاش برگردی
دیدم که جانم میرود
سربلند
جام زهر
تنها برای لبخند
شهیدعبدالله اسکندری
میاندار گودآب وآتش
سرهنگ ربایی
دوج
مجدل شمس
ازدوکوهه به موصل
من متوسلیان راکشتم
من به مردم شلیک نمی کنم
شیرین وعامریه
خواهردباغ
بهروزخرمشهر،بهروزمن
یکی مثل شما
می روم تا مجنون بماند
دوره توزودتربکش
دوره 14خورشید
حواست هست
یک قصروچندپادشاه
خانم دکتر
آقامصطفی
قصه های به درد بخور
جنگ درسرزمین مصر
زندان خون
خط تماس
ماجراهای امیرعلی و ننه گلاب
رئیس جوجه دانی
ماجراهای امیرعلی و ننه گلاب 2
شوخی های پیامبر.لوبیای سحرآمیز7
میاندار گودآب وآتش
من فاخره ام
جزیره گمشده من
نت های رها
تولد در سرزمین مارادونا
جنگ بدون صلح
فقط امام رضا بخواند
خاکسپاری دوم بانوی مرگ