![عطش](https://manvaketab.com/public/files/books/2020/11/X5YJ4KJ9LR/icon/thumb_9786008857143390802.jpg)
عطش
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/size.png)
رقعی
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/pages.png)
۲۴۸
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/printer.png)
۱۴۰۰
![](https://manvaketab.com/static/assets/img/isbn.png)
۹۷۸۶۰۰۸۸۵۷۱۴۳
روایت داستانی از آنچه در سوریه میگذرد
کتاب عطش، نوشتۀ خضر محمد سعید عوارکه و ترجمۀ سیدمهدی نورانی، روایتی داستانی است از آنچه در سوریه میگذرد. این کتاب دربارۀ دیما، دختری است که در چنگال تکفیریها گرفتار شده است. نویسنده داستان زندگی سخت و دهشتناکِ دیما را در سوریه بیان میکند و آن را در بیست فصل گردآوری نموده است. عوارکه خود از کارشناسانان خبره در تحلیل موقعیت بحرانی سوریه و از شروع بحران، وضعیت داخلی سوریه را شاهد بوده است. چنان وضعیت داخلی سوریه را بهقلم و تصویر میکشد که گویی خواننده نیز همسفر گروهی میشود که در حال گشتزنی در مناطق مختلف سوریه هستند.
گزیدۀ متن کتاب عطش
هیچچیز همانند نسیم، هویت کشورها را شکل نمیدهد و هیچ عطری بوی مادرت را در خاطرت زنده نمیکند، مگر بوی خاکی که پس از ریزش نخستین قطرات باران در سرزمینی به مشامت میرسد که به وسعت یک تاریخ، زبان و سرنوشت درهم تنیده و فراتر از مرزهای ملی، با تو پیوند خورده است. حتی درختچههای کوچک آن نیز نشان از گلستان و بوستانهای کشورت دارند و چشم دوختن به آن برای تو از زیباترین شهرهای جهان چشمنوازتر بهنظر میآید. یاسر از کسانی است که به میهنشان عشق میورزند. او به عشق این میهن ترانه میسراید و آنچه اکنون بیشتر او را بهشوق آورده است، دیداری برنامهریزیشده، آنهم پس از مدتها دوری از این میهن است. او سوریه را همانند میهن خودش دوست دارد. هرچند لبنانی است، اما دلباختۀ سرزمینی است که از گذشته تا امروز، دوستان و عزیزان و همراهان بسیاری در آن جا دارد؛ هرچند از نگاه او این میهن، زندانها و سلولها و شکنجهگرانی را نیز در بر میگیرد. عبور از مرزهای لبنان به سوریه برای یاسر طعم متفاوتی از دیگر سفرهای برونمرزی او دارد. اینجا خاستگاه دردی دیرین است؛ خاستگاه عشق و دلدادگی و خاطرات و خوشیهای اوست.
برای تهیه کتاب عطش و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
عالی بود این کتاب. مفید بود و خواندنی
جام زهر
دیدم که جانم میرود
دشمن شدید/دفتر اول
روایت سوم
سربلند
تنها برای لبخند
خط مقدم
حوالی شش بعدازظهر
قصه کربلا
من اطلاعاتی بودم2
عطش
صبح شام
از حاج ابراهیم تا خان طومان
همسایه های خانم جان
پانصدصندلی خالی
کوچه نقاش ها
حماسه هویزه
فقط غلام حسین باش
بر بلندای حلب
بچه های حاج قاسم