
دارزن

رقعی

۱۵۶

۱۴۰۲

۹۷۸۶۲۲۲۸۵۱۵۳۸
زندگینامۀ داستانی اصغر اقلیدی از روزهای انقلاب تا اسارت در زندانهای حزب کوموله
دارزن روایت داستانی زندگی اصغر اقلیدی است. زندگی ای که سالِ شصت و دو مانند خط کش، به دو قسمت تقسیمش کرد. بخش اول، مربوط میشود به حوادث جورواجور سیوند در قبل از انقلاب و تلاشهای اصغر به همراه پدر و برادرش برای گذران زندگیشان در برابر ظلمهایی که از طرف مالک و جنگل بانی بهشان تحمیل میشد. بعد هم رفتنش به جبهه و جانبازی و گذراندن دوره تکاوری. بخش دوم در جبهه شمال غرب دور میزند. آن شهرهای کوهستانی و پر پیچ و خم با گروهکهای کومله و دموکراتی که میخواستند سر به تن نظام نباشد. اصغر به همراه ارتش کلاه سبزها، سینه به سینهی دشمنان خانگی ایستاد. اما در یکی از مأموریتها به خاطر لو رفتن عملیات، با ته مانده گردان، ناچار به تسلیم شدند. نفسهای عمیق و نامنظم بخش دوم از اینجا شروع میشود. با در بند افتادنش توسط گروهک کومله و دموکرات، روی دیگری از زندگی، خودش را به او نشان داد. خاطرات این بخش در زندانهای دوله تو و آلواتان، شکل میگیرد تا آنقدر رشدش دهد که برسد به آن چیزی که باید.
برشی از کتاب دارزن
_ دُویی، اصغر کجا ای کجا؟ اصغر چهارشونه بود و یه خرمن مو داشت. ای لاغر مردنی و کچل، اصغره؟ از بغل دایی جدا شدم. چه بر سر قیافهام آمده بود که سروگل به اشکهایم هم توجهی نمیکرد! دستی به طاسی سرم کشیدم و به سروگل نزدیک شدم. دوست داشتم بغلش کنم ولی ترسیدم داد و بیداد راه بیندازد. چه طوری باید بهش ثابت میکردم من برادرت هستم! دوباره بغض جدیدی توی گلویم جا باز کرد. سروگل طلبکارانه نگاهم میکرد و من فقیرانه، باورشان را گدایی میکردم.
برای تهیه کتاب دارزن و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
عالی بود. خیلی سوژه خوبی داشت. و کتاب مستند و خوش خوان.
راض بابا
جام زهر
تنها برای لبخند
کاش برگردی
خط مقدم
دیدم که جانم میرود
سربلند
ایوان ملک1
وعده صادق بسته10عددی
دوره 14خورشید
دوره توزودتربکش
می روم تا مجنون بماند
عروسی پشت خاکریز
میاندار گودآب وآتش
سرهنگ ربایی
دوج
مجدل شمس
ازدوکوهه به موصل
من متوسلیان راکشتم
من به مردم شلیک نمی کنم
شیرین وعامریه