ناقوس هابه صدادرمی آیند

ناقوس هابه صدادرمی آیند

۱۳۵,۰۰۰ تومان

رقعی

۱۵۲

۱۴۰۲

۹۷۸۶۰۰۹۸۱۹۹۱۱

شما در این کتاب، با داستان زندگی یک کشیش مسیحی روس به نام میخائیل ایوانف را آشنا می‌شوید. این کشیش که عاشق جمع‌آوری نسخ خطی قدیمی است، به طور اتفاقی نسخه‌ای خطی نفیس از مردی مسلمان تاجیکی به نام رستم رحمانف دریافت می‌کند. 

پس از بررسی این کتاب، میخائیل متوجه می‌شود که این نسخه نهج‌البلاغه، مجموعه خطبه‌ها و نامه‌های حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان است. مطالعه این کتاب باعث می‌شود که او به دنیای معرفت و اندیشه‌های حضرت علی (ع) جذب شود و زندگی‌اش دچار تحول عمیقی گردد.


برشی از کتاب:
کشیش بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هر چه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعهٔ کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پروفسور که پرسیده بود با گنجِ باد آورده‌ات چه می‌کنی؟ گفت: «خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخش‌هایی از آن را خواندم، با این‌که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می‌کنم. موضوعش یکی از قدیس‌های دین اسلام است؛ شخصی به نام علی که مسلمانان لبنان به او امام‌علی می‌گویند. شاید اسمش به گوشَت خورده باشد.»

پروفسور گفت: «من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را می‌شناسم. حالا این کتاب را خود علی که می‌گویی نوشته است؟» کشیش جواب داد: «نه! نویسنده‌اش مردی است که هم‌عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده‌ام در لبنان تماس گرفتم، او چند عنوان کتاب دربارهٔ علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتاب‌های مرتبط با آن را مطالعه کنم.»

پروفسور پرسید: «این دوستت که می‌گویی مسلمان است لابد!» کشیش گفت: «جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است. می‌گفت علی یکی از مردان بزرگ تاریخ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه می‌کرد، اما نکتهٔ جالب‌تر این‌که علی کتابی دارد به نام نهج‌البلاغه. من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعهٔ آن نداشتم. دوستم می‌گفت نهج‌البلاغه تنها کتابی است که با مطالعهٔ آن می‌توانی علی را آن‌چنان که هست بشناسی.»

پروفسور گفت: «حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن.» کشیش گفت: «درست می‌گویی پروفسور. میل من بیشتر به جمع‌آوری نسخهٔ خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آن‌ها، اما این کتاب با بقیه فرق می‌کند.»

پروفسور گفت: «بله، می‌فهمم. روشت را قبول دارم و توصیه می‌کنم کتاب را با دقت بخوانی. خود من از خواندن نسخهٔ خطی، بیشتر از نگهداری‌اش لذت می‌برم.» کشیش گفت: «اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همهٔ صفحات آن را برایت اسکن می‌کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی.»

پروفسور گفت: «فعلاً چنین کاری نکن؛ دستگاه‌های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه‌هایی داریم که می‌توانیم از کتابت میکروفیلم تهیه کنیم. فعلاً وقتت را نمی‌گیرم،‌ برو کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن.» گوشی را که قطع کرد، احساس خوبی به او دست داد. کتاب روی میزش باز بود. عینکش را برداشت و پیش از آنکه آن را به چشمش بزند، به ساعت دیواری نگاه کرد. نیم‌تنه‌اش را به‌طرف میز خم کرد و شروع کرد به مطالعه.

کتب دیگر ابراهیم حسن بیگی
کتب دیگر انتشارات عهد مانا
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید