رمان «باغ کیانوش» در بستر جنگ تحمیلی ایران و عراق روایت میشود و وقایع آن در روستایی از توابع شهر همدان رخ میدهد. داستان از جایی شروع میشود که دو نوجوان به نامهای حمزه و عباس تصمیم میگیرند در روز جشن ازدواج پسر کیانوش به باغ او دستبرد بزنند. اما این ماجرا بهطور غیرمنتظرهای با سقوط یک هواپیمای بمبافکن عراقی در نزدیکی باغ و ورود خلبان آن به این مکان گره میخورد و رویدادهای هیجانانگیزی را رقم میزند.
این رمان که فضایی تاریخی و جنگی دارد، بستری مناسب برای گفتگو میان والدین و نوجوانان دربارهی زندگی در دوران دفاع مقدس فراهم میکند. باغ کیانوش علاوهبر روایت جنگ، به موضوعاتی همچون نبود شجاعت و پذیرش غم و از دست دادن بخشی از زندگی و البته امید هم میپردازد.
برشی از کتاب:
خلبان کیانوش را انداخت روی زمین و دوباره با عباس برگشت به داخل کلبه چند لحظه توی کلبه بودند و بعد که پیدایشان شد، طنابی سیاه و کلفت در دست خلبان بود خلبان عباس را چسباند به دیوار و طناب را حلقه کرد دور دستها و سینه اش؛ چند دور پیچاند و در آخر هم با یک گره ی محکم کار را تمام کرد. سر طناب را گرفت و رفت سراغ کیانوش وقتی خلبان خم شد کیانوش را از زمین بلند کند، عباس برگشت طرف درختی که حمزه بالایش بود. حمزه خواست با تکان دادن شاخه ای علامت بدهد و به عباس بگوید که او هنوز این بالاست اما خیلی زود پشیمان شد ترسید یک وقت خلبان متوجه تکانهای بیجای شاخه ها بشود؛ بیاید سراغ او و آن وقت دیگر همه چیز تمام حمزه خودش را دید که دست بسته ایستاده است جلوی خلبان و او اسلحه اش را گرفته است به طرف سرش. پشت سر هم عربی حرف میزند و چرخ میخورد دورش.