در بحبوحه شلوغیهای جنبش آسیبزا و برهم زننده امنیت مردم یعنی زن، زندگی، آزادی ماجرای قصه ما درگیر این جریان و دچار شبهاتی علیه اسلام میشود.
گزیدهای از کتاب «بگذارید خودم باشم»:
عطر سیبی که زیر بینیام میگیرد، برم میگرداند به همین جایی که نشستهام مقابل صورتی که دو ابروی در هم دارد و لبی فشرده! نگاهم روی سیب میماند و از خیال در میآیم، درستش این است که بگویم نمیخواهم و نمیگیرم اما دستان معطل ماندهاش را همراه با نگاهی خیره انقدری نگه میدارد که کوتاه میآیم، دست دراز میکنم و سیب را میگیرم اما نه میبویمش و نه حالی برای خوردن دارم به جایش بغض میآید تا روی لبهای لرزانم. چند دقیقه بعد یک لیوان آب میآید مقابلم و چشمان غمدارش خیره میشود و لبم باز نمیشود به نخواستنش، چارهای هم نیست، جرأت ندارم که نگیرمش، زندانبانم حوصلۀ حرف زدن ندارد، اما قید محبت کردن را هم نزده است.