روایتی داستانی از زندگی شهید محسن حججی
در 21 تیرماه سال 1380 پسرهای زیادی در ایران به دنیا آمدند، اما یکی از آنها 26 سال بعد باعث سربلندی همه ایرانی ها شد. در شهر نجف آباد به دنیا آمد و اسمش رو گذاشتن محسن و تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد. در کنار پدر و مادرش بزرگ شد و دین و اخلاق را خیلی قشنگ از آنها فرا گرفت. از کودکی نماز و روزه را شروع کرد و منتظر سن تکلیف نماند. در همان دوران کودکی وقتی پدر و مادر سحر ماه رمضان بیدارش نمی کردند، بدون سحری روزه می گرفت. قرآن را هم خیلی زود یادگرفت و معمولا در مدرسه سر صف قرآن می خواند. اما فرشتگان در 16 مرداد سال 1396 به سراغش آمدند و او را با خود به پیش خداوند بردند. کتاب "آقا محسن" به قلم محمد علی جابری و همراهی تصاویر زیبا از امیر گروسیان چند داستان بسیار زیبا از این شهید جاویدان را روایت می کند.
گزیده کتاب آقا محسن
ماه رمضان بود و هوای مشهد هم حسابی گرم شده بود. به صحن آزادی رسیدند, محسن در را بوسید. دست گذاشت روی سینه و به امام رضا (ع) سلام داد. بعد هم پشت سر پدر و مادرش وارد حرم شد. خانوادگی کنار حوض نشستند و شروع کردند به خواندن زیارت نامه. آقا محسن غرق در حال خودش بود که صدای بلندی شنید. یک نفر می گفت: بلند بگو لااله الا الله چند نفر دیگر هم زیر تابوت می گفتند: لا اله الا الله مادر محسن از یکی پرسید چه کسی مرده؟ آن شخص گفت مرد جوانی بوده و یک بچه کوچک هم داشته است محسن همین که دید مادرش برای آن پسر ناراحت شده و می خواهد گریه کند, گفت می بینی مادر دنیا همین است! اگر شهید نشویم, می میریم...
برای تهیه کتاب «آقا محسن» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.