معرفی:
کتاب گره خورده ام به نام تو اثری از نسیبه استکی است که در نشر عهد مانا. به چاپ رسیده است. این اثر داستان زندگی دو زن را با فاصله تقریبا یک قرن روایت میکند.عشق به امام حسین (ع) و خوبیهایی از جنس عاشورا و محرم این روایت را شکل میدهند و به پیش میبرند. عامل پیوند میان دو دختر این دو داستان نیز قالیچهای است که با شوق و اشک بافته شده و این قالیچه نمایندهای است تا پیامی را در دل تاریخ جابه جا کند. داستان از زمان رضاخان شروع میشود و وقایع و اتفاقات سیاسی و تاریخ آن دو.ران را نیز روایت میکند . این اثر داستانی عاشقانه، تاریخی و مذهبی است که شما را مجذوب خود خواهد کرد.
گزیده کتاب:
خاله دوباره ویار کرده بود. هوس کاهو سکنجبین داشت. وقتی مرتضی از مکتب برگشت گفتم بخرد و برایش بیاورد تا قبل از ناهار بخورد. همانطور که لباسهای بچهها را سر حوض میشستم، زیر لب حافظ میخواندم. ننهگل همیشه تشویقم میکرد و میگفت: «درسته که نمیتونی از خونه بیرون بری؛ ولی نباید از طلب علم عقب بمونی.» گاهی خودش برایم کتاب میخرید و میآورد و هرچه که خاله بهش غرغر میکرد فایدهای نداشت. خودم هم دوست داشتم. شعرهای حافظ را فقط به یاد او میخواندم. تکتک ابیاتش برایم یاد او را زنده میکرد. همان روزها بود که شروع کرده بودم، بقیهٔ کتابها را هم علاوه بر حافظ میخواندم. از بوستان و گلستان بگیر تا شاهنامه و موشوگربه. میخواستم حرف زدنم شبیه دخترهای سن بالاتر شود. شبیه شوهردارها.
برایم زشت بود که آقامصطفی همیشه حواسش توی درس و کتاب باشد و من کلا بیسواد باشم. تا هفتسالگی که صبحها پیش اشرفخانم کار میرفتم. همهٔ دخترهای محل همینطور بودند. پسرها هم مکتب میرفتند. آنجا کمی سواد یاد میگرفتیم و کمی هم آداب خانهداری. من و تهمینه، خواهر بهرام، همان موقع با هم دوست شدیم. نمیگویم بهترین دوست هم بودیم؛ ولی لحظات قشنگی که توی بچهگی از یک نفر در ذهن آدم ساخته شود تا بزرگی همراهش هست. آدم آن یک نفر را برای همیشه دوست دارد مگر اینکه خبط و خطای واقعا بزرگی ازش سر بزند. هم تهمینه توی ذهن من لحظات قشنگی ساخت و هم آقامصطفی. همان که آن روز به یادش «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم...» میخواندم.