معرفی:
کتاب دا خاطرات سیده زهرا حسینی است که به قلم سیده اعظم حسینی نوشته شده است. «دا» از مهمترین و پرفلوشترین کتابهای دفاع مقدس و جزو ادبیات جنگ هشتسالهی ایران و عراق است. این اثر در سال ۱۳۸۷ منتشر و روانهی بازار شده است. «دا» خاطرات زهرا حسینی از نخستین روزهای جنگ و حملهی عراق به خرمشهر است. کتاب دا اثری رئالیستی است که خاطرات جنگ تحمیلی را از زبان زنی که در جنگ حضور داشته است، بیان میکند. «دا» خاطراتی از جنگ است، اما عناصر داستانی زیادی نیز در خود دارد و از همین رو شکل و شمایل رمانی بلند را نیز پیدا کرده است. «دا»، خاطرات جنگ و روایت زندگی حسینی در دو شهر بصره و خرمشهر است. سیده زهرا حسینی دختری که در زمان جنگ تنها ۱۷ سال داشت، تاریخی را از جنگ روایت میکند که متعلق به ماجرای فتح خرمشهر و وقایع پیرامونی آن است. کتاب دا سه بخش اصلی دارد. بخش نخست کتاب، روایت زندگی حسینی در عراق و مهاجرات اجباری آنها به ایران تحت فشار نیروهای عراقی است. بخش دوم کتاب داستان زندگی حسینی در طی جنگ ایران و عراق در خرمشهر است و بخش آخر به زندگی شخصی نویسنده، دیدار با امام و ازدواج او پرداخته شده است. این اثر بلافاصله پس از انتشار خود به سرعت به فروش رفت و جزو پرخوانندهترین آثار همان سالهاست. این کتاب تا کنون به زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اردو ترجمه شده است و ترجمهی آن به زبانهای اسپانیایی و عربی نیز در فرآیند انجام قرار گرفته است. بخش اصلی کتاب پیرامون مقاومت ۳۳ روزهی مردم خرمشهر میگردد، البته خاطرات زهرا از خرمشهر تا روز بیستم بیشتر نیست، چراکه در این میان خود او مجروح شد و به همین سبب در روز بیستم مقاومت، شهر را ترک کرد. به روایت سیده زهرا، روز اول مهر که او در راه رفتن به مدرسه است، متوجه تعطیلی مدرسه، خلوتی شهر و آسمان دوداندوده میشود و درمییابد که شهر بمباران شده است. او به بیمارستان میرود، خون تمام بیمارستان را پر کرده است. تلاش میکند تا به مجروحان کمک کند و کاری برای زخمخوردگان جنگ انجام دهد. سرانجام گذرش به غسالخانهی امیرآباد میافتد و فجایعی را در این کتاب برای ما بازگو میکند که حتی شنیدنشان نیز لرزه بر اندام انسان میاندازد، حسینی از خاک کردن جنینهای بسیاری میگوید که به خاطر هول و هراس زنها از انفجار و بمباران سقط شدهاند. سیده زهرا حسینی بخش زیادی از خاطراتش را به دوران کار در غسالخانه اختصاص داده است. در بخشی از کتاب دا به شهادت پدر پرداخته شده است، هنگامی که مادر یا همان دا به دیدن سیده زهرا در غسالخانه میرود و خبر شهادت پدر را به او میدهد و سیده زهرا خودش پدرش را به خاک میسپارد. پس از شهادت پدر و برادر، او تصمیم میگیرد اسلحه به دست بگیرد و به خط مقدم جبهه در میدان جنگ میرود و طی درگیریها مجروح میشود و ترکش میخورد. پس از آن به بیمارستانی در خرمشهر و ماهشر منتقل میشود. پس از مدتی دوباره قصد میکند به خرمشهر بازگردد، اما به دلیل پیشروی دشمن و ممنوعیت ورود افراد غیرنظامی به شهر، موفق به انجام این کار نمیشود. او در نهایت برای ادامهی مداوا به تهران میرود و به بیمارستان منتقل میشود و در آخر نیز با حبیب که دوست برادر او و از رزمندگان جبهه است ازدواج میکند. کتاب با روایت او از زندگی شخصی خود پایان مییابد. بخشی دیگر از خاطرات او پیرامون دیدار او با امام و لمس دستان او از روی شمد است. حسینی غلیان احساساتش در دیدار با امام را نیز توصیف میکند و از ازدواج و آشنایی با حبیب و شروط ازدواجش، که رفتن به جبهه یکی از آنان بود، میگوید.همچنین بخشی از کتاب دا به توصیف خرمشهر در زمان آزادی و وصف شوق و جشن و هیاهوی شهر به هنگام بازپسگیری آن میپردازد و تصویر زنده و زیبایی از تاریخ را برایمان ترسیم میکند.
گزیده کتاب:
حدودا چهارده سالم بود که کتاب زنان قهرمان را خواندم. گذشته از زنان صدر اسلام، شخصیت جمیله بوپاشا، دختر مسلمان و انقلابی الجزایری، برایم بسیار جالب بود: پذیرش این واقعیت سخت بود که دختری جوان با تمام وجود با اشغالگران کشورش وارد مبارزه ای نابرابر شود. او، برای حفظ شرافت و آزادگی مردمش، تمام شکنجه های وحشیانه
فرانسوی های متجاوز را به جان می خرد، اما زیر بار ذلت اشغالگران نمی رودچند سال بعد، وقتی اشغالگران بعثی وحشیانه به وطنم هجوم آوردند و مردم شهرم را به خاک و خون کشیدند، دیگر آسوده زیستن برایم معنایی نداشت، زیرا آموخته بودم آسودگی عدم است و زندگی در ذلت، عین فنا و نیستی، هیچ گاه تصور نمی کردم در آن روزهای آتش و خون بتوانم کودکان مظلوم شهرم و عزیزانم را، که حتی چند روز دوری از آنها آزرده ام می کرد، با دست هایم به خاکی بسپارم که از خون پاکشان گلگون بودهاما همه اینها واقعیت هایی بودند که با آنها روبه رو شدم و هنوز هم با گذشت سالها آنی از ذهنم دور نشده اند. در این سال ها، بارها، افرادی از جاهای مختلف برای مصاحبه و ثبتخاطرات با من تماس گرفتند و اصرار کردند؛ از جمله شهید والامقام آوینی.