یازده روایت از زندگی یازده آواره فلسطینی در لبنان است که هر کدام زندگی، داستان و عقیدهای متفاوت را بازگو میکنند و از زندگیها، عشقها، حسرتها و ناکامیهای خود گفتهاند. برخی روایتها اعترافگونه، برخی رسمی، برخی روایی و برخی دیگر خیالانگیزند که در کنار هم چشم مخاطب را به ابعاد مختلف «زندگی در تبعید فلسطینیها» باز میکنند.
کتاب با مقدمه پرلا عیسی با عنوان «روایت زندگی در آوارگی» آغاز میشود و با عناوین «دیوارنگارههایی از روزگار سپریشده» از سالم یاسین، «هنوز نمردهام» از میرا صیداوی ، «غرغرهای یک آواره» از طه یونس، «از وقتی مادر شدم از زمستان متنفرم» از نادیه فهد، «گورستان دعوق» از یوسف نعنع، «طلسم چلهی زمستان» از یافا طلال المصری، «حنین یعنی اشتیاق» از حنین محمد رشید، «قلبم از درخت توت آویزان است» از وداد طه، «خدیجه، مادر مادرم» از انتصار حجاج، «رویا ادامه دارد» از ربا رحمه و «یک مهاجرت و دو تبعید» از محمود محمد زیدان ادامه پیدا میکند.
برشی از کتاب: رد قطرات درشت باران روی داشبورد ماشین منعکس میشود و من آنها را با حشرات اشتباه می گیرم. فکر میکنم احتمالاً وقتی حواسم نبوده به داخل نفوذ کرده باشند. سعی میکنم با دستانی که از سرمای ماه دسامبر می لرزند نقطه های سیاه براق را پاک کنم و آنچه را وجود خارجی ندارد محو کنم. بعد، شرمنده از خودم و تو هماتی که بر من چیره شده سر تکان میدهم. من آدم ترسویی هستم تا حدی که از یک حشره هم به شدت می ترسم و همیشه با اطرافم بیگانه ام بگذارید واضح بگویم: همیشه فاصله ام را از چیزهای اطراف و خودم حفظ میکنم. واقعاً شناختی از خودم ندارم شاید به این دلیل که دنبال خودم نگشته ام. به مکان یا شخص خاصی هم دلبستگی ندارم هرگز مشتاق چیزی نبوده ام یا دنبال دلیل چیزی نبوده ام. کلا آدم سر به زیری هستم.
تا وقتی به لبنان نیامده بودم هرگز نمی دانستم فلسطین وطن من است. اواخر عمر فهمیدم که فلسطینی هستم یا شاید تا وقتی آوارگی را تجربه نکردم قدر فلسطینی بودن را درک نکردم.