یک سفرنامهی طنز که به روایت سفر نویسنده به افغانستان، همسایهی شرقی ایران، میپردازد. این کشور که کمتر روی آرامش و ثبات به خود دیده است، پیوندهای ناگسستنی فرهنگی و تاریخی قویای با ایران دارد؛ تا جایی که مادر رستم در شاهنامه، زادهی آنجاست. این سفر، علاوه بر شجاعت، نیاز به آشنایی با فرهنگ محلی دارد.
برشی از کتاب: آقای زال زر سر راه هندوستان به کابل که میرسد همین جوری یک سر به قصر مهراب شاه می رود و طبق برنامه از پیش تعیین نشده همه عاشقانه ها خیلی تصادفی و ندید عاشق دخترش رودابه میشود و اینها بعداً می شوند مامان و بابای «رستم» تا ایرانیهای فعلی هی راه بروند و پزهای حماسی به بقیه حتی افغانستانی ها بدهند ولو به عمرشان دو بیت شاهنامه نخوانده باشند و ندانند رستم که بود و چه کرد یا اصلاً جغرافیای شاهنامه چقدرش شامل ایران امروز است.
جلوی در میدان هوایی کابل نشسته ایم تا آقای اسودی بیاید ببردمان. خانواده اسودی تاجیک اند. نعیمه نوه شان سندروم داون است و مثل ده ها کودک وطن دار دیگر، مراجع همان مرکز توان بخشی ما در شهر ری است.
لطف کرده و قبول کرده اند چند روزی آویزان خودشان و خانه و زندگیشان باشیم.

