پرواز در جزیره

پرواز در جزیره

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
ناموجود
رقعی
۱۹۲
۱
1398
۹۷۸۶۰۰۷۴۷۲۹۴۱

معرفی کتاب پرواز در جزیره

کتاب پرواز در جزیره نوشته اعظم پشت مشهدی است که توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر شده است. این کتاب زندگی‌نامه‌ای از سردار شهید احمد خرمی شاد، یکی از فرماندهان گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله است. انتشارات ۲۷ بعثت، ناشر آثار مکتوب هشت سال دفاع مقدس است. نشر ۲۷ که از ابتدای فعالیت خود، آثار قابل‌توجهی در حوزه ادبیات مستند در قالب‌های یگان نویسی، تاریخ شفاهی، کارنامه عملیاتی و سرگذشت نامه مستند به عموم دوستداران ادبیات دفاع مقدس و به‌خصوص پژوهشگران و محققان تاریخ جنگ ارائه کرده است. این آثار، هم اکنون به‌عنوان یکی از مراجع مهم پژوهش در حوزه دفاع مقدس به شمار می‌روند. روایت داستانی و لحن صمیمی این مجموعه به مخاطب خود این امکان را می‌دهد که با متنی جذاب و خواندنی روبه‌رو شود و باتوجه‌به روند تحقیقاتی گروه پژوهش مؤسسه، آثار این مجموعه مبتنی بر واقعیت‌های زندگی این سرداران شهید خواهد بود و از این منظر، مخاطبان با زندگی‌نامه‌هایی به‌دوراز بزرگ‌نمایی، شعارزدگی، و خیال‌پردازی روبه‌رو خواهند بود. مؤسسه فرهنگی هنری روایت ۲۷ بعثت امیدوار است تا این مجموعه موردپسند نسل نوی انقلاب و همچنین دوستداران ادبیات دفاع مقدس قرار گیرد. خاطرات احمد خرمی شاد، ورقی دیگر از رشادت‌ها و غیرتمندی جوانان این مرزوبوم است. جوانانی که با پیشینه‌ای از عشق و ایمان، راهی جبهه‌های حق علیه باطل شدند تا این سرزمین همواره مأمنی برای آرامش و امید باشد.

گزیده کتاب پرواز در جزیره

«تانک‌ها یکی بعد از دیگری در آتش می‌سوختند. گوش احمد داغ شد. دستش را روی گوشش گذاشت. کف دستش خونی شد. گوشش زنگ می‌زد و سرش سنگین شده بود. به جنازه بچه‌هایی که روی زمین افتاده بودند، نگاه کرد و بلند شد. سید مجتبی، چند متر آن‌طرف‌تر روی زمین دراز کشیده بود و گلوله آر.پی.جی را داخل قبضه می‌گذاشت. هر دو نفر، یک تانک را نشانه گرفته بودند و هرچه به سمت آن شلیک می‌کردند، گلوله‌ها کمانه می‌کرد و منفجر نمی‌شد. تیربارچی تانک، لوله دوشکا را سمت نیروها گرفته بود و بچه‌ها یکی‌یکی روی زمین می‌افتادند. احمد آر.پی.جی را زمین گذاشت و اسلحه یکی از شهدا را برداشت. بعد به سید مجتبی اشاره کرد. - مجتبی این‌جوری نمیشه. باید دخل این تیربارچی رو بیارم. وگرنه بچه‌ها رو قلع‌وقمع میکنه. سید مجتبی نیم‌خیز شد و پشت سر احمد شروع کرد به دویدن. تانک‌ها در آتش می‌سوختند و صدای انفجار آنها دشت را پر کرده بود. احمد به جنازه‌های بی سر و بدن‌های تکه‌تکه شهدا نگاه کرد، از کنار تانک رد شد و به‌طرف تیربار شلیک کرد. تیربارچی افتاد. تانک به سمت نیروها شلیک می‌کرد و جلو می‌رفت. بعد هم از فرصت استفاده کرد و پایش را روی شنی تانک گذاشت و رفت بالا. دریچه بالای تانک را باز کرد، ضامن دو نارنجک را کشید و انداخت داخش. تانک خیز گرفت و حرکت کرد. احمد خودش را پرت کرد و روی زمین‌غلت زد. بعد هم داخل چاله یک خمپاره پناه گرفت و دستش را روی سرش گذاشت. تانک کمی جلوتر رفت و منفجر شد.»

کتب دیگر سایرنویسندگان
کتب دیگر انتشارات بیست و هفت
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید