اسم تو مصطفاست

اسم تو مصطفاست

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
ناموجود
رقعی
۲۰۸
۱۸
1401
۹۷۸۶۰۰۳۳۰۶۳۵۶

در کتاب اسم تو مصطفاست، زندگی‌نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده را به روایت همسرش، سمیه ابراهیم‌پور و قلم راضیه تجار می‌خوانید

راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود داستان زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که روح یکی آنقدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت. 

 

برشی از کتاب:

اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشسته‌ام و زیر چادر، تیک‌تیک می‌لرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی‌بخشد. انگار با موذی‌گری می‌خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک‌تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می‌دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانه‌مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم‌هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای‌جایش لکه‌های خون بود و شلوار سبز لجنی شش‌جیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!»
گفتم: «مگه نه اینکه هروقت می‌خواستم جایی برم، همراهی‌م می‌کردی؟ حالا می‌خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه‌به‌شانه‌ام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!»
ـ چرا فکر می‌کنی تنها؟
ـ پس با کی؟
ـ آقامصطفی!
پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشم‌هایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و به‌سمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته...

کتب دیگر انتشارات روایت فتح
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید