زنده باد کربلا

زنده باد کربلا

نظر کاربران
امتیاز به کتاب
ناموجود
رقعی
۲۹۶
۱
1398
۹۸۹۶۲۲۶۶۰۹۲۳۴

زندگی‌نامۀ داستانی رزمندۀ شیردل لشکر زینبیون، شهید ثاقب‌حیدر (کربلا)

شهید ثاقب‌حیدر با نام جهادی «کربلا»، در روستای بورکی منطقۀ پاراچنار پاکستان به دنیا آمد. محیط مذهبی پاراچنار و فرهنگ شیعی مردم منطقه به‌ویژه خانوادۀ ثاقب، از همان کودکی در جان و روح او رسوخ کرد و با تمام شور و شیطنت‌های بی‌پایانی که داشت، پابه‌پای پدرش در هیئت‌ها و فعالیت‌های دینی و مذهبی شرکت می‌کرد.

با شروع جنگ‌های داخلی پاکستان و حملۀ وهابیت به منطقۀ شیعه‌نشین پاراچنار، ثاقبِ سیزده‌ساله اسلحه به دست گرفت و برای دفاع از مردم بی‌پناه و مظلوم به‌پا خاست. با فروکش کردن جنگ‌های داخلی و رفع خطر وهابیت، پدر و عموها، ثاقب را به دبی نزد عموی دیگرش فرستادند تا از جنگ و خطر دور شود. زندگی مرفه و درآمد بالای ثاقب، هیچ‌گاه او را از فکر دشمن و حفظ اسلام ناب دور نکرد. در دبی بود که خبر حملۀ تکفیری‌ها به سوریه و قتل و غارت وحشیانۀ آن‌ها را شنید. از همان‌جا در اولین فرصت خود را به اعزام رساند و جزو مدافعان حرم پا به سوریه گذاشت. کربلا حدود یک سال در سوریه در مقابل تکفیری‌ها ایستاد و با شهامت جنگید و سرانجام زمانی ‌که منتظر تولد اولین فرزندش بود، هنگامی که همراه شهید محمد جنتی، فرمانده لشکر زینبیون برای شناسایی یکی از مناطق مهم عملیاتی رفته بود، به کمین تکفیری‌ها برخورد کردند و پس از نبردی نابرابر، غریبانه به شهادت رسیدند.

 

گزیدۀ متن

به‌زحمت از جا بلند شد. درد و سوزش از همه‌جای بدنش فریاد می‌کشید. کشان‌کشان خود را به مطهر رساند. مطهر و سرتاج روی زمین افتاده بودند. تمام چهره و پیکرشان خونین بود. فریاد زد... فریاد زد...؛ اما پاسخی نشنید. دیگر هیچ دردی حس نمی‌کرد. انگار تهی شده بود. کربلا کنار مطهر شکست. سرش را در آغوش گرفت. نمی‌دانست هوا را خاک و غبار گرفته یا چشمانش تار می‌بیند! شاید هم پردۀ اشک نمی‌گذاشت ببیند. امروز چندم بود؟ هشتم! روز جوان ارباب... شب تاسوعا... تاسوعا...! روزِ «إنکسرَ ظَهری»! کربلا شکست کنار پیکر مطهر... علمدار زینبیون بر خاک افتاده بود و او صدای «الله‌اکبر» لشکر شام را می‌شنید. «الشام... الشام... الشام...»

کتب دیگر طاهره آقازاده
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید