سرکار علیه
نظر کاربران
امتیاز به کتاب
۳۳,۰۰۰ تومان
رقعی
۱۲۰
۳
1401
۹۷۸۶۲۲۶۸۳۷۰۲۶

معرفی:

کتاب سرکار عِلّیه نوشته زهره عیسی خانی و ریحانه کشتکاران است. این کتاب شامل چند روایت مادر دختری با زبانی جذاب و خواندنی است که هویت زن را در جامعه‌ی ایرانی بررسی می‌کند. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که آمیزه‌ای از نگاه سنتی و مدرن است و هیچ‌کدام به‌طور مستقل نتوانسته‌اند پاسخ‌گوی سؤال‌ها، ابهام‌ها و نیازهای زنان باشند. جامعه سنتی با محدود کردن زن به خانه و خانواده، در را به روی رشد اجتماعی خانواده و رشد عاطفی جامعه می‌بندد. جامعه مدرن نیز با حبس کردن زن در قفس به‌ظاهر زیبای فعالیت اجتماعی، نیاز ذاتی فرد، خانواده و جامعه را به نقش مادری انکار می‌کند. درنتیجه زنان در سرگردانیِ میان شوق به فعالیت اجتماعی و مسئولیت‌های خانوادگی و نیاز به مادری در تکاپو هستند؛ یک بام و دو هوایی که ایجاد تعادل در آن به‌سادگی میسر نمی‌شود. این بحران در سال‌های اخیر گریبان‌گیر بسیاری از دختران شده است. پیش از این کتاب‌های متعددی درزمینه هویت زن منتشر شده اما این کتاب مباحث کلی و تئوری عرضه‌شده در کتاب‌های مسائل زنان را در متن زندگی به‌صورت کاملاً عینی و روشن بیان می‌کند.

گزیده کتاب:

زن، آدم نیست؟ زن نمی‌تواند به چیزی علاقه‌مند باشد؟ برایش تلاش کند و با شوق آن زندگی کند؟ اگر نتواند هویتش را طبق چیزی که دوست دارد شکل دهد، پس چه تسلطی بر زندگی‌اش دارد؟ دیگر چگونه می‌تواند به نقطهٔ مطلوب در جهان هستی برسد؟ این‌ها حرف‌های گنده‌تر از دهانم بود. قطعاً کودک یا نوجوان ده-دوازده ساله نمی‌تواند از بحران هویت در جامعهٔ زنان صحبت کند و بخواهد حق برابرش با مردان را از جامعهٔ مردسالار بازستاند؛ اما تمام این حرف‌ها فقط توی ذهنم بود؛ با ادبیات کودکانهٔ خودم.من جوابم به «بزرگ شدی می‌خوای چه‌کاره بشی؟» را بارها عوض کردم. اول اولش، یعنی وقتی خیلی بچه بودم، دلم می‌خواست بزرگ که شدم «مامان» شوم. مامان شدن همیشه توی ذهنم یکی از جواب‌های چه‌کاره‌شدن بود. کمی که بزرگ‌تر شدم، حدوداً کلاس سوم-چهارم ابتدایی، فهمیدم باید غیر از مامان شدن شغل دیگری هم انتخاب کنم. نمی‌دانستم غیر از مامان چه باشم؛ تا اینکه دورهٔ مطرح کردن پلیس زن در تلویزیون رسید و من مثل کسی که نیمهٔ گمشدهٔ خود را تازه یافته باشد تصمیم گرفتم بزرگ که شدم پلیس شوم. حتی خوشحال هم بودم که اگر پلیس شوم مجبور نیستم چادرم را دربیاورم. می‌توانم مثل این رزمایش‌هایی که چندی یک‌بار در تلویزیون پخش می‌شود چادرم را سر کنم و با زیپ‌لاین از بالا بیایم پایین، بعد از یک دیوار با طناب بالا بروم و تفنگی به دست بگیرم و محکم داد بزنم «الله‌اکبر، خامنه‌ای رهبر!»؛ همین‌قدر فانتزی.

کتب دیگر سایرنویسندگان
کتب دیگر انتشارات کتابستان معرفت
کتب مرتبط
ما رادر شبکه های اجتماعی دنبال کنید